نقد كلام مغنيه و امثال او درعلم غيب امامان
كلامي را كه مَغنيّه از أعلام نقل كرده است و خودش نيز بياني در پيرامون آن دارد بعضي از آنها صحيح و بعضي نادرست است.
زيرا اوّلاً گرچه علم امامان از پدرانشان اخذ شده است تا برسد به رسول اكرم صلی الله علیه و آله و ايشان داراي علم اكتسابي بودهاند، ولي بدون شكّ اين علم با علم وجداني و دروني و لَدُنِّي و ذاتي ايشان توأم بوده است، و تا آن علم نوري باطني در دل ندرخشد علم كسبي تنها به جائي نميرساند.
آنان بشرند، و در غرائز و طبايع بشرند، ولي بشريّت جلوگير نميشود از بروز استعدادهاي ذاتي و علم واقعي كه از درون بجوشد؛ و ايشان را از روي اختيار-نه اضطرار و اجبار- داراي ملكاتي و علومي بنمايد كه از دسترس عامّة بشر خارج است و آن عبارت است از اطّلاع بر مغيبات و كشف اسرار و علم بر ضماير و نيّات و وقوع حوادث و امثال ذلك.
وقتي ما بالوجدان اين گونه علوم را در ميان علماي بالله و بأمرالله كه در ميان ما هستند، مشاهده كردهايم و ميكنيم، آيا سزاوار است كه دربارة ايشان انكار كنيم، فقط به جرم آنكه از اهل بيت ميباشند و علوم خود را از يكديگر اخذ نمودهاند؟!
اخذ هر امامي علوم خود را از امام پيشين امري است مسلّم؛ ولي معنايش آن نيست كه: يكايك از فروع جزئيّه را از اوّل كتاب طهارت تا آخر كتاب ديات، امام قبل براي بعدي بيان نمايد، و جزئيّات علوم عقليّه و معارف الهيّه را به شمار آورد.
معني آن اين است كه: امام پيشين به امام بعد از خود كلِّيَّات و اصول را ميدهد. تفرّع فروع، و شرح و بسط و گسترش آن طبق حالات مختلفة خودشان و طبق استعداد و لياقت محيط و اُمَّتشان و طبق مقتضيات زمان و مكان راجع به انشاء خود آنهاست.
بنابراين وصول به جزئيّات از كلّيّاتِ كتاب و سنّت براي آنان مستلزم اعمال قوّة عقليّه و ادراك قلبيّه است كه از آن تعبير به مشاهدات غيبيّه ميگردد، و اختصاص به آنان دارد.
ما نميگوئيم: اين براي ساير افراد بشر محال است، وليكن ميگوئيم: غالب بلكه اكثريّت افراد اين راه را نميپيمايند و استعدادات قلبية ايشان براي كشف غيب مختفي ميماند، وليكن ايشان اين راه را پيمودهاند و در رأس قرار گرفتهاند و داراي مقام صدارت و پيشوائي و امامت گشتهاند. افراد ديگر هم اگر بخواهند راه را طي كنند راه خدا بسته نيست، و به همان محلّ و منزلي ميرسند كه آنان رسيدهاند، گرچه مقام امامت و جلوداري مختصّ به ايشان است و قابل زوال نيست و قابل تغيير و تبديل نميباشد.
ثانياً شما دربارة اماماني كه در سنّ كودكي به امامت رسيدهاند و روزها و شبهاي درازي را در طول عمر خود با پدر أمْجدشان صرف ننمودهاند چه ميگوئيد؟! دربارة امام زمان طفل چهار ساله كه پدر خود را از دست داد چه ميگوئيد؟! آيا ميگوئيد: در هر لحظه از بَدْوِ تولّد او تا زمان رحلت خويشتن دائماً در گوش او ميگفت: قال أبِي عَنْ جَدِّي ... عَنْ رَسُول الله كذا؟! اگر امام دويست سال هم عمر كند و فرزندش حيات داشته باشد اين مسائل جزئيّه كه پايان ندارد و خاتمه پيدا نميكند.
شما دربارة حضرت امام محمّد تقي علیه السّلام چه ميگوئيد؟! آن امام در وقت ارتحال پدر أمْجَدش هفت ساله يانه ساله بود، و اضافه كنيد كه: حدود دو سال هم كه حضرت امام رضا علیه السّلام در سفر بودند و رابطة ظاهري در ميان نبود؛ بنابراين حضرت جواد الائمّه علیه السّلام فقط پنج سال يا هفت سال پدر را ادراك كرده است.
شما در جواب اين مهم ميگوئيد: علوم آنان علوم لَدُنِّيّه ميباشد. امام حضور و غيبت ندارد، همان كودك چهار ساله و يا كودك پنج يا هفت ساله به واسطة انكشاف حقايق توحيد و معرفت در دل او ميتواند امام امّت گردد، و پيشوا و مقتداي پيرمردان هشتاد و نود سالهاي شود كه مسلَّماً فاقد اين درجة از توحيد و معرفت وسعه و إحاطة كلّيّه ميباشند، و إلاّ تقدّم مفضول بر أفضل صورت ميگيرد و اشكال شما به ابْن أبِي الْحَديد كه: اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي قَدَّمَ الْمَفْضُولَ عَلَي الافْضَل بيرنگ خواهد شد.
اين جواب اختصاص به امامزمان و حضرتجواد- عليهما افضل الصّلوة والسّلام- ندارد، دربارة جميع امامان از اين قرار است. پس امامان داراي علم كَسْبي و داراي علم لَدُنِّي و غير اكتسابي ميباشند.
ثالثاً آيات قرآن كه علم غيب را منحصر در خدا ميداند بجاي خود محفوظ است، وليكن مقصود استقلال است، ولي اگر خدا به غير خود از جهت ظهور و مظهريّت عطا كند و استقلالي در ميان نباشد چه اشكالي را در برخواهد داشت؟!
رابعاً دأب شيعه و امامان شيعه اين بوده است كه: آيات قرآن همه را با هم مينگريستند و عامّ و خاصّ آنها را ملاحظه مينمودند. آيات حصر علم غيب در خدا عموميّت دارد، ولي آية:
عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَيُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أحَداً إلاَّ مَنِ ارْتَضَي مِنْ رَسُولٍ فَإنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً. لِيَعْلَمَ أنْ قَدْ أبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَ أحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَ أحْصَي كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً خاصّ است و عموم آنها را تخصيص ميزند، و مُفاد و نتيجهاش اين ميشود كه: خداوند عالم غيب است و بر غيب خود كسي را مطّلع نميگرداند مگر آن رسول مورد پسند خود را كه از غيب خود به وي خبر ميدهد.
و چون اين آيه در مورد هر رسولي و هر نبيّي تخصيص خورد و شما هم ميگوييد: تمام صفات انبياء و علوم مرسلين براي أئمّة دوازدهگانة شيعه ثابت است و فقط عنوان نبوّت در ميان نيست، در حديث مُجْمَعٌ عَلَيه بين فريقين: أنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَرُونَ مِنْ مُوسَي إلاَّ أنَّه لاَ نَبِيَّ بَعْدِي «اي علي نسبت تو با من مانند منزلة هارون است با موسي مگر درجة نبوّت كه پس از من پيغمبري نميباشد» در اين صورت تمام مقامات و درجات پيامبران بجز خصوص عنوان مَنْصَب نبوّت براي اميرالمومنين علیه السّلام ثابت است، و به اتّفاق و اجماع علماي شيعه جميع مزايا و علوم و درجات و منزلههاي اميرالمومنين علیه السّلام براي جميع ائمّة طاهرين علیهم السلام ثابت است، و از مهمترين منازل و درجات، علم به غيب و كشف اسرار الهيّه و اطلاع بر مخفيّات و علوم ربوبي توحيدي است كه ساير مكاشفات مثاليّه را زير نگين دارد.
ما در جلد يازدهم و دوازدهم «امام شناسي» از دورة علوم و معارف اسلام، فقط در علم اميرالمومنين علیه السّلام بحث نمودهايم و علوم غيبيّة آن حضرت بيشتر مجلّد دوازدهم را استيعاب كرده است؛ و از اوّل كتاب تا صفحة 147 كه درس 166 تا 170 را شامل ميگردد، فقط در پيرامون تفسير همين آية مباركه:
عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَيُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أحَداً إلاَّ مَنِ ارْتَضَي مِنْ رَسُولٍ مطالب غير قابل انكاري را دربارة علوم غيبيّة مولانا اميرالمومنين- عليه أفضل صلوات المَصلّين- ذكر نمودهايم.
اين راجع به علوم امام و علم اميرالمومنين علیه السّلام به طور كلّي. و اما راجع به خصوص علم جفر كه ايشان به پيروي صاحب «اعيان الشِّيعة» آن را در علم حلال و حرام و مصالح دنيوي و امور اخروي منحصر كردهاند، و اكتشافات غيبيّه را از آن زدودهاند، اين هم بدون وجه است. و در پاسخ از مطالب صاحب «اعيان الشيعة» و ايشان كه عباراتشان مفصّلاً ذكر شد بايد گفت:
چرا ما علم جفر را به معني اكتشاف از حوادث و وقايع آينده و اطلاع از مغيبات از راه بسط حروف به طريقي كه رسول خدا صلی الله علیه و آله به حضرت اميرالمومنين علیه السّلام آموخته باشند انكار كنيم؟! و آن را علمي مستقل و كامل- نه مانند جفري كه امروزه مشهور است- ندانيم؟! امّا در مقام ثبوت، قاعدة امكان عقلي آن، به قانونِ كُلُّ مَا قَرَعَ سَمْعَكَ مِنَ الغرائبِ فَذَرْهُ فِي بُقْعَةِ الاءمْكَانِ مَا لَمْيَذُدْكَ عَنْهُ قَائمُ الْبُرْهَانِ. [1]
«هر چه از غرائب به گوش تو خورد تا وقتي كه برهان قاطع، تو را از امكان آن منع ننمايد، آن را (در بوتة امتناع قرار مَده بلكه) در محلّ امكان باقي گذار.»
و اما در مقام اثبات، آيا اين همه دليل نقلي كافي نيست؟!
بازگشت به فهرست
اثبات علم غيب از طريق جفر در گفتار ايجي و مير سيد شريف
كلام إيجي كه از محقّقين متكلّمين عامّه است در كتاب «مواقف» و كلام محقّق عاليقدر ميرسيّدشريف جرجاني در «شرح مواقف» كه صريحاً اذعان ميدارد كه: جفر و جامعه دو كتاب علي علیه السّلام بودهاند و در آنها بر طريقة علم حروف، حوادث جهان تا انقراض عالم ذكر شده بود، و امامان معروف و مشهور از اولاد علي آن دو را ميشناختهاند و بدان حكم مينمودند- و اين مرد بزرگ از متكلّمين عامّه بوده و در تتّبع و اطلاعات و ادبيّات عرب داراي بهترين حاشيه بر كتاب «مطوّل» تفتازاني است- آيا شهادت چنين مردي كافي نيست؟! شهادت كسي كه خواجه حافظ شيرازي شيعة ما كه افتخار جهان اسلام و تشيّع است شاگرد او بوده، و مرتّباً به درس وي حضور مييافته است. [2]
آيا شهادت ابن صَبَّاغ مالكي در كتاب نفيس و ارزشمند «الفُصُول المُهِمَّة» كه تا به حال يكي از مصادر مهمّة منقولات علماي بزرگ شيعه ميباشد كافي نيست؟!
آيا دلالت نيمي از اخبار كثيره كه در اين باره وارد شده است، و ما از «بصائر الدَّرجات» صَفّار به نقل مجلسي ذكر نموديم، و در آنجا حضرت امام رضا علیه السّلام صريحاً مينويسند كه: «جَفْر و جامعه دلالت دارند بر عدم تماميّت و به سر نگرفتن ولايت عهد» كافي نيست؟!
آيا كلام مفصّل «كشف الظّنون» از يك مرد سنّي مذهب كه آن را بتمامه نقل نموديم كافي نيست؟!
آيا كلام محمّد بن طَلْحة شافعي در كتاب «مَطَالِبُ السَّوول» كه از اعاظم علماي اهل سنّت است و كلام وي را حتّي علماي شيعه مورد استدلال و شاهد قرار ميدهند؛ و از اين كتاب ارزشمند در مصنّفات شيعه مطالبي عالي و گرانقدر به چشم ميخورد، كافي نيست؟!
آيا كلام ابن خلدون در مقدّمة خود كه آن را به طور تفصيل بيان كرديم و در آن ميگويد: حضرت صادق علیه السّلام بعضي از أقرباي خود را مانند يحيي بن زيد از خروج منع نمودند و مصرع و مقتلش را به وي معرّفي كردند و او نشنيد و عصيان نمود و خروج كرد و در جوزجان به قتل رسيد؛ و گفتار مفصّلي كه در شرح وقايع نظير اين ذكر ميكند و ميگويد: اين مطالب از اهل بيت جاي شكّ و ترديد نيست، كافي نيست؟!
اينها همه از مصادر مهم و مُتقن و معروف و مشهور اهل سنّت است كه كلامشان براي مورّخين واهل سير و متكلّمين حجّت است، تا چه رسد به صدها كتابي كه از شيعيان به دست علماي ايشان تصنيف شده و در آن نام جفر را برده و در انتسابش به اميرالمومنين علیه السّلام ترديد نكردهاند.
كلام أبُوالْعَلايِ مَعَرِّي را ضمن دوبيتياش ديديم كه: به عنوان دفاع از اهل بيت و رفع تعجّب مُشكّكين چگونه مطلب را مبيّن و مدلّل ميسازد؛ با آنكه همه ميدانيم: أبوالعلا مردي است در بحث سرسخت، و به زودي زير بار گفتار بدون برهان و دليل نميرود.
و چقدر ابن خلدون خوب مسأله را بدين چند كلمه مدلّل ساخته بود كه: وقتي ما ميبينيم نظير اين اخبار از اقارب و ذراري و مُنْتسبين به امامان شيعه و حضرت صادق واقع شده و تحقّق آن مشهود گرديده است؛ چرا دربارة خود آنها كه عين خاندان رسالت و حقيقت اهل بيت ميباشند ترديد نمائيم؟!
بازگشت به فهرست
مشكلبودن باور بسيارياز مسائلغيبيه براي علمائي كه راهعرفان نپيمودهاند
در اين صورت به صاحب «اعيان الشّيعة» وَ مَنْ يَحْذُو حَذْوَهُ بايد گفت: استبعاد شما بيمورد است و اگر شما هم مانند بعضي از تلامذة مرحوم آخوند ملاّ حسينقلي همداني آن عارف بزرگ در نجف به درس او ميرفتيد، باور كردن اين امور و نظير آن براي شما سهل ميگشت. امّا نه تنها شما بلكه هر يك از علمائي كه از آن مَشْرب إشراب نشدهاند، و به فقه و اصول و حديث و تفسير تنها قناعت ورزيدهاند، و دلشان از انوار ملكوتي إشراب نگرديده، و عوالم غيب را خود شهوداً لَمْس و مَسّ نكردهاند بدين درد مبتلا ميباشند.
مگر آنكه گرفتار بحث و نوشتار بعضي از علماي سنّي مذهب بشويد، و آنها طبق اين گفتارتان از باب جدل بگويند: دليل بر حقّانيت ما اين است كه: در ميان ما عرفاي بزرگ كه داراي شهود وجداني و علوم غيبيّه بودهاند بسيار ديده شده و نامشان و سيرشان و منهاجشان در كتب مسطور، و مكتبشان نيز امروز موجود است. و امّا شما دربارة امامان معصوم و پيشواياني كه آنها را خليفة إلهيّة رسول اكرم ميدانيد، قائل به انكشافات باطني و علوم شهودي نميباشيد، بنابراين علماي ما كه راه عرفان را سير نمودهاند از امامان شما برتر و راقيتر ميباشند. در اينجاست كه دست پاچه شده و با هزار و يك دليل اثبات علوم غيبيّه حتّي علم جفر را براي آنان مينمائيد تا از قافله عقب نمانيد! باري اين گونه استدلالها مشام جان را معطّر نميسازد و تا براي شناخت امام علیه السّلام خود مومن شيعه دست به سلوك عملي نزند و در راه سير ايشان وارد نگردد مطلب براي او مبهم ميماند.
مرحوم سيّد محسن امين به درس آخوند حاضر نشده است، و خود از اين محروميّت اظهار تأسّف ميكند. او در كتاب «مَعادِن الجَواهر» جلد چهارم ص 77 ميگويد: «سپس خانهاي در محلّة حُوَيْش نجف اجاره كرديم و بدان انتقال يافتيم و شروع به درس و تدريس نموديم، و همساية ما شيخ ملاّ حسينقُلي همداني فقيه و عارف و اخلاقي مشهور بود.
من دو روز به درس أخلاق او رفتم، و پس از آن ترك گفتم و بر دروس فقه و اصول يكسره روي آوردم و سپس پشيمان شدم از آنكه تا آخر زمان حيات وي در درس اخلاقي او حاضر نگشتم.
او رحلت كرد و ما در نجف اشرف بوديم، و جُلّ تلاميذ او عرفاء صالحين بودند و در ميانشان به عكس آنان در اخلاق نيز يافت ميشدند؛ چون حكمت مانند آب باران است چون ببارد بر درختي كه ميوهاش تلخ است ميوه تلختر ميگردد؛ و چون ببارد بر درختي كه ميوهاش شيرين است شيرينتر ميشود.»
منظور آن نيست كه شاگردان آخوند، داراي جفر بودهاند و مغيبات را با آن كشف مينمودند؛ نه! بلكه شاگردان ممتاز او كه بر عالم مثال و عقل احاطه پيدا كرده بودند همة امور در هر لحظه در دلشان حاضر بود و در برابر ديدگان بصيرتشان مشهود. اين مقامي است كه جفر و رَمْل به گرد آن نميرسد.
منظور آن است كه: با وجود إحاطة مثاليّه و إحاطة عقليّه براي سالك راه خدا، ديگر براي او باور كردن أمثال جفر كاري است آسان و او أبداً دنبال دليل متقن و دندان شكن نميرود. در مراحل اوليّه ثبوتش براي وي حلّ گرديده است و براي اثباتش همين قدر دلائل نقلي كافي است.
بازگشت به فهرست
إخبار آية الله بهجت از ضمير مولَّف
طرفه آنكه در همين ايّام يكي از اعاظم علماء[3] به ديدن حقير در شهر مقدّس مشهد آمدند، و در ضمن سخن مطلبي ابراز نمودند كه جز اطّلاع بر سرائر و امور غيبيّة مثاليّه براي آن محملي وجود نداشت.
توضيح آنكه: حقير در شهر شوّال 1413 هجريّه قمريّه مبتلا به سكتة قلبي شدم و چهار شب در بخش سي سي يو و نه شب در بخش عمومي بيمارستان قائم مشهد بستري بودم تا بحمدالله مرخّص كردند و به منزل آمدم و فعلاً كم و بيش به كارهاي علمي دست به كار گرديدهام.
روزي يكي از علماء بزرگ به ديدن حقير آمدند فقط با يك نفر از طلاّب كه همراهشان بود، و در بنده منزل هم غير از خود حقير و بنده زادة بزرگ: حاج سيد محمّد صادق كسي نبود.
قبل از ابتلاي به بيماري خداوند توفيق داده بود كه: شبها به تهجّد و قيام ليل اشتغال داشتم؛ در بيماري اين توفيق نبود؛ و پس از رجعت به منزل، با وجود بيداري قهري ساعات متوالي در شبها، گويا به واسطة عدم همّت و نقصان اهتمام، اين امر مهمّ مدّتي طبعاً ترك شده بود.
جناب معظّمله كه به ديدن حقير آمدند پس از مدّتي احوالپرسي و تعارفات معموله بدون مقدّمه فرمودند:
در «بحارالانوار» ديدهام كه: از امام روايت است كه: قِيَامُ اللَّيْلِ يا صَلَوةُ اللَّيْلِ (فرمودند: من ترديد دارم و اينك درست به خاطر ندارم) مَطِيَّةُ اللَّيْلِ. «قيام در شبها-يا نماز در شبها- مركب راهوار شب براي حركت و وصول به مقصود است. »[4]
بنده سكوت كردم و فقط گوش ميدادم، و گويا اين را ارشاد براي خود نگرفتم و تصميمي براي ادامة نماز شب براي من پيدا نشد.
و چون باز از اين طرف و آن طرف سخن به ميان آمد فرمودند: در «بحارالانوار» ديدهام كه: قِيَامُ اللَّيْلِ يا صَلَوةُ اللَّيْلِ مَطِيَّةُ اللَّيْلِ.
و خداوند هم در قرآن ميفرمايد: إنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أشَدُّ وَطْأً وَ أقْوَمُ قِيلاً. [5] «تحقيقاً شب زندهداري، گامي استوارتر و گفتاري محكمتر را براي تو اي پيغمبر بهوجود ميآورد!»
و چون حقير ميدانستم كه: بنده زاده اهل تهجّد است، اين مطالب ايشان بدون مقدّمه و سخن قبلي كه ابتداءً انشاء كردند براي تنبّه و بيداري حقير است كه حتّي در حال مرض و كسالت هم نبايد از اين امر مهمّ دست برداشت و آن را با ديدة سُست و كم أهمّيتي نظر نمود.
آيا در صورتي كه ما بالوجدان با چشم خود اين امر و نظير اين امور را مينگريم، از غيب و اطلاع بر سرائر و مخفيّات نسبت به پيشوايان دين و أئمّة طاهرين آنهم مانند جفر كه امري است معلوم، دچار شك ميگرديم؟!
بازگشت به فهرست
گفتار مستشار عبدالحليم دربارة جفر
باري در اينجا كه ميخواهيم بحث خود را پيرامون كتاب جفر اميرالمومنين-عليه أفضل صلوات المصلّين- خاتمه دهيم سزاوار است گفتار مُسْتشار عَبدالحَليم جُنْدي را در اين باره ذكر نمائيم:
وي ميگويد: «امّا كتاب جفر منسوب به امام صادق- دربارة آن ابنخلدون (متولّد در سنة 732 هجري و 1332 ميلادي و متوفّي در سنة 806 هجري و 1406 ميلادي) ميگويد:
و بدانكه: كتاب جفر، اصل آن بدين طريق بوده است كه پيشواي زَيْدِيَّه: هارون ابن سعيد بَجَلي، داراي كتابي بوده است كه آن را از جعفر الصادق روايت ميكرده است، و در آن علم وقايع مستقبل براي اهل البيت به طور عموم، و براي بعضي از ايشان به طور خصوص ذكر شده است.
آن إخبارها براي جعفر و نظاير وي از رجالات ايشان بر نهج كرامت و كشفي بوده است كه براي امثال آنان واقع ميگردد.
آن كتاب به صورت مكتوبي نزد جعفر در پوست گوسالهاي بوده است كه هارون بَجَلي آنرا از او روايت كرده و نوشته، و نام آن را جَفْر گذارده است به اسم پوستي كه بر آن نوشته شده بوده است. زيرا كه جفر در لغت به معني صغير است (و چون روي پوست گاو كوچك نوشته شده بود به آن جفر گفتند). و اين نام نزد ايشان عَلَم براي آن كتاب شد.
و در آن كتاب تفسير قرآن است، و معاني باطن قرآن از غرائب معاني كه مروي از جعفر صادق ميباشد. و اين كتاب فعلاً روايتش متّصل نيست، و خودش مشاهده نشده است. فقط بعضي از مطالب نادره و شاذّهاي از آن به ظهور رسيده است كه دليلْ آن را تأييد نميكند.
و اگر هر آينه سندش به جعفر الصادق منتهي ميشد و به صحّت ميپيوست، مستند خوبي بود. چه خود جعفر، و چه رجال از قوم جعفر، چرا كه ايشان اهل كرامات ميباشند.
و به روايت صحيحه به ما رسيده است كه: وي بعضي از أقرباء خود را از ورود در وقايعي بر حذر ميداشت كه در آنها اقدام ننمايند. و امر چنان شد كه گفته بود. و روايات بسيار است كه جفر غير از جامعه ميباشد؛ و بعضي گفتهاند: جفر از مولَّفات علي است كه نبي بر او إملاء نموده است.
و جفر بر دو نوع بوده است: جفر أبيض و آن عبارت بوده است از ظرفي از پوست كه در آن علم انبياء و وصيّين بوده است؛ و نيز كساني از علماء بنياسرائيل كه گذشتهاند. و جفر أحْمَر و آن عبارت بوده است از علم حوادث و جنگها. [6]
البتّه اين مولّف محترم، كتاب جفر را از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام ميداند و نسبت آن را به اميرالمومنين علیه السّلام به قول خاصّي داده است. ولي همان طور كه ديديم: از اميرالمومنين به آن حضرت به ارث رسيده است مانند بقيّة مواريث.
بازگشت به فهرست
صحيفة اساميشيعيان نزد امامصادق عليهالسلام غير از جفر بودهاست
بايد دانست كه: صحيفة جفر غير از صحيفهاي است كه نزد حضرت امام صادق علیه السّلام بوده و در آن اسامي شيعيان همگي موجود بوده است همان طور كه در «سفينة البحار» به آن اشاره نموده. [7] و در «بحارالانوار» از كتاب «اختصاص» مفيد از محمّد بن علي، از ابن متوكّل، از عليّ بن ابراهيم، از يقطيني، از ابواحمد أزْدي، از عبدالله بن فضل هاشمي روايت كرده است كه گفت: من حضور امام صادق جعفر بن محمّد علیهما سلام بودم كه مُفَضَّل بن عُمَر داخل شد. چون چشم حضرت بدو افتاد خنديد و گفت: بيا به نزد من إي مُفَضَّل! فَوَرَبِّي إنِّي لاُحِبُّكَ وَ اُحِبُّ مَنْ يُحِبُّكَ! يَا مُفَضَّلُ، لَوْ عَرَفَ جَمِيعُ أصْحَابِي مَا تَعْرِفُ مَا اخْتَلَفَ اثْنَانِ!
«سوگند به پروردگارم كه تحقيقاً من تو را دوست دارم، و دوست دارم كسي را كه تو را دوست دارد!اي مفضل! اگر تمامي اصحاب من ميدانستند آنچه را كه تو ميداني، دو نفر با يكديگر اختلاف نميكردند.»
مفضّل به آنحضرت گفت: يَابْنَ رَسُولِ اللهِ! لَقَدْ حَسِبْتُ أنْ أكُونَ قَدْ أُنْزِلْتُ فَوْقَ مَنْزِلَتِي. «هر آينه واقعاً من پنداشتم كه: من در درجهاي برتر از درجة خودم قرار گرفتهام!»
حضرت فرمود: بَلْ أُنْزِلْتَ الْمَنْزِلَةَ الّتي أنْزَلَكَ اللهُ بِهَا. «بلكه تو در منزلهاي قرار داري كه خداوند تو را در آن منزله قرار داده است!»
مفضّل گفت: يَابْنَ رَسُولِ اللهِ! فَمَا مَنْزِلَةُ جَابِربْنِ يَزِيدَ مِنْكُمْ؟!
«اي پسر رسول خدا! منزلة جابر بن يزيد نسبت به شما كدام منزله ميباشد؟!»
حضرت فرمود: مَنْزِلَةُ سَلْمَانَ مِنْ رَسُولِ اللهِ صلّي الله عليه وءاله «منزلة سلمان نسبت به حضرت رسول الله.»
مُفَضَّل گفت: فَمَا مَنْزِلَةُ دَاوُدَ بْنِ- كَثِيرٍ الرَّقِّيِّ مِنْكُمْ؟! «منزلة داود بن كثير رقّي نسبت به شما چيست؟!»
حضرت فرمود: مَنْزِلَةُ الْمِقْدَادِ مِنْ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله . «منزلة مقداد به رسول خدا!»
قَالَ: ثُمَّ أقْبَلَ عَلَيَّ! فَقَالَ: يَا عَبْدَاللهِ بْنَ الْفَضْلِ! إنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي خَلَقَنَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ، وَ صَنَعَنَا بِرَحْمَتِهِ، وَ خَلَقَ أرْوَاحَكُمْ مِنَّا. فَنَحْنُ نَحِنُّ إلَيْكُمْ وَ أنْتُمْ تَحِنُّونَ إلَيْنَا!
«عبدالله بن فضل گفت: سپس حضرت رو به من كرد و فرمود: اي عبدالله بن فضل! حقّاً خداوند تبارك و تعالي ما را از نور عظمت خود خلق كرده، و به رحمت خود ما را ساخته است، و أرواح شما را از ما خلق نموده است. پس ما با لطف و رحمت به سوي شما ميگرائيم، و شما با لطف و رحمت به سوي ما گرايش داريد!»
وَاللهِ لَوْ جَهَدَ أهْلُ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ أنْ يَزِيدُوا فِي شِيعَتِنَا رَجُلاً وَ يَنْقُصُوا مِنْهُمْ رَجُلاً مَا قَدَرُوا عَلَي ذَلِكَ، وَ إنَّهُمْ لَمَكْتُوبُونَ عِنْدَنَا بِأسْمَائهِمْ وَ أسْمَاءِ آبَائهِمْ وَ عَشَائِرِهِمْ وَ أنْسَابِهِمْ. يَا عَبْداللهِ بْنَ الْفَضْلِ! لَوْ شِئْتَ لارَيْتُكَاسْمَكَ فِي صَحِيفَتِنَا؟!
«قسم به خدا اگر اهل شرق و غرب عالم كوشش و جهد نمايند تا در ميان شيعيان ما يك مرد را بيفزايند، و از ايشان يك مرد را كم كنند، قدرت بر چنان عملي ندارند. شيعيان ما با خصوصيّت أسمائشان، و أسماء پدرانشان، و عشايرشان، و نسبهايشان حقّاً در نزد ما نوشته شده و مضبوط هستند. اي عبدالله بن فضل! اگر ميل داري من نام تو را در صحيفة خودمان به تو نشان بدهم؟!»
قَالَ: ثُمَّ دَعَا بِصَحِيفَةٍ فَنَشَرَهَا فَوَجَدْتُهُا بَيْضَاءَ لَيْسَ فِيهَا أثَرُ الْكِتَابَةِ! فَقُلْتُ: يَابْنَ رَسُولِ اللهِ! مَا أريَ فِيها أثَرَ الْكِتَابَةِ!
«گفت: سپس حضرت صحيفهاي را طلبيدند و آن را گستردند، و من چون بدان نگريستم آن را سفيد يافتم و اثري از نوشته در آن نبود. در اين حال گفتم: اي پسر رسول خدا! من در آن اثري از كتابت نميبينم!»
قَالَ: فَمَسَحَ يَدَهُ عَلَيْهَا فَوجَدْتُهَا مَكْتُوبَةً وَ وَجَدْتُ فِي أسْفَلِهَا اسْمِي؛ فَسَجَدْتُ لِلّهِ شُكْراً. [8]
«گفت: حضرت در اين حال دست خود را بر آن ماليد، و من آن را نوشته يافتم، و نام خودم را در ذيل آن يافتم. پس سجدة شكر خدا بجاي آوردم.»
3- كتاب دِيات يا صحيفة دِيات
يكي از كتب مولَّفة حضرت اميرالمومنين علیه السّلام كتابي بوده است كه پيوسته به شمشير آن حضرت آويزان بوده است و در آن راجع به مقدار ديههاي مختلف براي جرائم متفاوت تذكر داده شده بوده است.
اين كتاب طبق گفتار آنحضرت در موارد عديده، به املاء رسول الله و خطّ وي-عليهماالصّلوة و السّلام- تهيّه گرديده بوده است؛ و از حضرت در موارد گوناگون كه ميپرسند: بر شما آيا وحي نازل شده است؟! در پاسخ ميفرمايد: نه! ما غير از مُصْحف الهي و اين صحيفهاي كه به ذُوابة سيف (تعليقه بر دستة شمشير) آويزان است چيزي نداريم، مگر اينكه خداوند به بندهاش فهم كتابش را عنايت بفرمايد.
بازگشت به فهرست
معرفی كتاب ديات از سيد حسن صدر
سيّد حسن صدر در كتاب «تأسيس الشّيعة لعلوم الإسلام» ميگويد: و براي آن حضرت كتابي بوده است كه خودش آن را «صحيفه» ناميد، و در باب ديات بود، و پيوسته عادتش اين بود كه: آن را به شمشيرش آويزان مينمود. و نزد من نسخهاي از آن وجود دارد. و بخاري در صحيحش در باب «كتابت علم» و در باب «إثْمُ مَنْ تَبَرَّأ مِنْ مَوَالِيهِ» (گناه كسي كه از موالي خود تبرّي جويد) از آن روايت كرده است. [9]
بازگشت به فهرست
معرفی كتاب ديات از خطيب بغدادي
خطيب بغدادي گويد: ذِكْرُ الرِّوَايَةِ عَنْ أميرِالْمُومِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أبِيطَالِبٍ فِي ذَلِكَ (يعني در لزوم كتابت و تقييد علم). آنگاه با سند خود روايت ميكند از ابراهيم از پدرش كه گفت: خَطَبَنَا عَلِيٌّ فَقَالَ: مَنْ زَعَمَ أنَّ عِنْدَنَا شَيْئاً نَقْرَأُهُ لَيْسَ فِي كِتَابِ اللهِ تَعَالَي وَ هَذِهِ الصَّحِيفَةِ- قَالَ: صَحِيفَةٌ مُعَلَّقَةٌ فِي سَيْفِهِ فِيهَا أسْنَانُ الاءبلِ وَشَيْءٌ مِنَ الْجرَاحَاتِ- [10] فَقَدَ كَذَبَ.
وفيها: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ ] وَءَالِه [ : الْمَدِينةُ حَرَمٌ مَابَيْنَ عَيْرٍ إلَي ثَوْرٍ، فَمَنْ أحْدَثَ فِيهَا حَدَثاً، أوْآوَي مُحْدِثاً [11] فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَل'ئكَةِ وَالنَّاسِأجمعينَ، لاَ يَقْبَلُاللهُ مِنْهُ صَرْفاً وَلاَ عَدْلاً. [12]
وَ مَنِ ادَّعَي إلَي غَيْرِ أبيهِ، أوِانْتَمَي إلَي غَيْرِ مَوَالِيهِ[13] فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَ الْمَل'ئكَةِ وَالنَّاسِ أجْمَعِينَ، لاَ يَقْبَلُ اللهُ مِنْهُ صَرْفاً وَ لاَ عَدْلاً.
وَ ذِمَّةُ الْمُسْلِمينَ وَاحِدَةٌ، يَسْعَي بِهَا أدْنَاهُمْ. فَمَنْ أخْفَرَ مُسْلِماً فَعَليْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَ الْمَل'ئكَةِ وَالنَّاسِ أجْمَعِينَ، لاَ يَقْبَلُ اللهُ مِنْهُ صَرْفاً وَ لاَ عَدْلاً. [14]
«عليّ بن ابيطالب اميرالمومنين علیه السّلام براي ما خطبه خواند و در آن گفت: كسي كه گمان كند در نزد ما چيزي است كه آن را ميخوانيم غير از كتاب الله تعالي واين صحيفه- راوي گفت: صحيفهاي بود كه به شمشيرش آويزان بود، و در آن سنهاي مختلف شتر براي مقدار ديههاي مختلف و كفّارات معيّن شده بود، و ديگر مقداري از دية جراحات و زخمها- پس چنين گمان برندهاي حقّاً دروغ گفته است.
و در اين خطبه نيز فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: شهر مدينه از دو جانب آن كه مابين عَيْر (زمين مسطّح و برآمده) تا ثَوْر (زمين سنگلاخ) باشد حرم است. هر كس در اين زمين حَدَثي و بدعتي ايجاد نمايد، و يا بر پادارندة حدثي و بدعتي را مأوي دهد، بر او باد لعنت خدا و فرشتگان و مردمان همگي! خداوند از وي قبول نكند انفاق مالي را، و نه فديه و بازخريدي را!
و كسي كه در نسب، خود را به غير پدرش منتسب سازد، يا به غير مواليانش ببندد، بر او باد لعنت خداوند و فرشتگان و مردمان همگي! خداوند از وي قبول نكند انفاق مالي را، و نه فديه و بازخريدي را!
ذمّه و عهدهداري جميع مسلمانان، حائز درجة واحدي از اهميّت است؛ براي برآوردن آن پستترين آنان سعي و دنبال ميكند. پس كسي كه نقض عهد با مسلماني كند و به وي غدر ورزد، بر او باد لعنت خداوند و فرشتگان و مردمان همگي! خداوند از وي قبول نكند انفاق مالي را، و نه فديه و بازخريدي را!»
و همچنين خطيب با سند خود از طارق روايت مينمايد كه گفت: ديدم علي علیه السّلام را بر فراز منبر كه ميگفت: «مَا عِنْدَنَا كِتَابٌ نَقْرَأهُ عَلَيْكُمْ إلاَّ كِتَابُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ هَذِهِ الصَّحِيفَةُ» وَ صَحِيفَةٌ مُعَلَّقَةٌ فِي سَيْفٍ، عَلَيْهِ حَلْقَةُ حَدِيدٍ، َ وَ بَكَرَاتُهُ حَدِيدٌ، فِيهَا فَرَائضُ الصَّدَقَةِ[15] قَدْ أخَذَهَا مِنْ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله . [16] «نزد ما كتابي نميباشد كه آن را براي شما بخوانيم مگر كتاب الله عزّوجلّ و اين صحيفه.- و صحيفهاي معلّق بر شمشيري بود كه بر آن حلقهاي بود از آهن، و قرقرههايش از آهن بود. در آن واجبات مقدار پرداخت صدقات بود، كه آن را حضرت از رسول خدا صلی الله علیه و آله اخذ نموده بود.»
شيخ محمود أبُورَيَّه از اين كتاب بحث مفصّلي تحت عنوان: «حَدِيثُ صَحِيفَةِ عَلِيٍّ رضی الله عنه » نموده است. وي ميگويد: اين حديث را جماعت: احمد و شيخين و اصحاب سُنَن به الفاظ مختلفه نقل نمودهاند.
بازگشت به فهرست
روايات بخاري در صحيفة ديات
امّا بخاري آن را از أبُوجُحَيْفَه در كتاب علم بدين لفظ روايت نموده است كه:
قُلْتُ لِعَلِيٍّ: هَلْ عِنْدَكُمْ كِتَابٌ؟! قَالَ: لاَ إلاَّ كِتَابُ اللهِ، أوْ فَهْماً أعْطَاهُ رَجُلاً مُسْلِماً، أوْمَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ!
قُلْتُ: وَ مَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ؟! قَالَ: الْعَقْلُ، وَ فِكَاكُ الاسِيرِ، وَ لاَ يُقْتَلُ مُسْلِمٌ بِكَافِرٍ! [17]
«من به علي علیه السّلام گفتم: آيا نزد شما كتابي وجود دارد؟! گفت: نه! مگر كتاب خدا يا فهمي كه خداوند بر مرد مسلماني عطا فرمايد، يا آنچه در اين صحيفه ميباشد!
گفتم: در اين صحيفه چيست؟! گفت: عقل (شتري كه صاحبان خون در كنار خانه ميبندند به عنوان ديه تا آن را از اقوام پدري قاتل به عنوان دية خون خطائي از ايشان أخذ نمايند) و آزاد ساختن اسير، و اينكه مسلمان را در برابر كافر نميتوان كشت (خون مسلمان هم ارزش با خون كافر نيست)».
و در روايت كَشْميهَني «و أنْ لاَ يُقْتَلَ » آمده است تا آخر روايت. و در كتاب جهاد بدين لفظ آمده است كه:
قُلْتُ لِعَليٍّ: هَلْ عِنْدَكُمْ شَيْءٌ مِنَ الْوَحْيِ إلاَّ مَا فِي كِتَابِ اللهِ؟!
قَالَ: لاَ وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَ بَرَأ النَّسَمَةَ، مَا أعْلَمُهُ إلاّ فَهْماً يُعْطِيهِ اللهُ رَجُلاً فِي الْقُرْآنِ وَ مَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ؟!
قُلْتُ: وَ مَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ؟!
قَالَ: الْعَقْلُ، وَ فِكَاكُ الاسِيرِ، وَ أنْ لاَيُقْتَلَ مُسْلِمٌ بِكَافرٍ.!
«به علي علیه السّلام گفتم: غير از آنچه در كتاب الله ميباشد، آيا در نزد شما از وحي آسماني چيزي هست؟! فرمود: نه! قسم به آن كه دانه را شكافت، و روح را دميد، من چيزي را كه نزد ما است از وحي نميدانم، مگر آن فهم و درايتي كه خداوند به مردي عطا كند دربارة قرآن نازل شده، و آنچه در اين صحيفه موجود است!
گفتم: در اين صحيفه چه ميباشد؟!
فرمود: عقل، و آزاد شدن اسير، و اينكه مُسْلِمي نبايد در مقابل كافري به قتل برسد!»
و در باب ديات بدين عبارت است: سَألْتُ عَلِيًّا رضی الله عنه : هَلْ عِنْدَكُمْ شَيْءٌ مِمَّا لَيْسَ فِي الْقُرْآنِ؟!
فَقَالَ: وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأ النَّسَمَةَ، مَا عِنْدَنَا إلاَّمَا فِي الْقُرْآنِ، إلاَّ فَهْماً يُعْطَي رَجُلٌ فِي كِتَابِهِ، وَ مَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ!
قُلْتُ: وَ مَا فِي هَذِه الصَّحِيفَةِ؟! قَالَ: الْعَقْلُ، وَ فِكَاكُ الاسِيرِ. الخ.
و در باب حرم مدينه از كتاب حجّ از ابراهيم تَيْمي از پدرش بدين عبارت است:
مَا عِنْدَنَا شَيْءٌ إلاَّ كِتَابُ اللهِ وَ هَذِهِ الصَّحِيفَةُ عَنِ النَّبيِّ صلّي الله عليه ] وءاله [ وسلّم :
«الْمَدِينَةُ حَرَمٌ مَا بَيْنَ عَائرٍ إلَي كَذَا. مَنْ أحْدَثَ فِيهَا حَدَثاً، أوْ آوَي مُحْدِثاً، فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَل'ئكَةِ وَالنَّاسِ أجْمَعِينَ؛ لاَ يُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ وَ لاَ عَدْلٌ.»
وَ قَالَ: «ذِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ وَاحِدَةٌ؛ فَمَنْ أخْفَرَ مُسْلِماً فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَل'ئكَةِ وَالنَّاسِ أجْمَعِينَ، لاَ يُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ وَ لاَ عَدْلٌ. وَ مَنْ تَوَلَّي بِغَيْرِ إذْنِ مَوَالِيهِ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَ الْمَل'ئِكَةِ وَ النَّاسِ أجْمَعِينَ، لاَ يُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ وَ لاَ عَدْلٌ.»
و در باب ذمّةالمسلمين از كتاب جزيه بدين عبارت است:
خَطَبَنَا عَلِيٌّ فَقَالَ: مَا عِنْدَنَا كِتَابٌ نَقْرَأهُ إلاّ كِتَابُ اللهِ وَ مَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ. قَالُوا: وَ مَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ؟
فَقَالَ: فِيهَا الْجِرَاحَاتُ، وَ أسْنَانُ الاْ ءبِلِ، وَ الْمَدِينَةُ حَرَامٌ مَا بَيْنَ عَيْرٍ إلَي كَذَا. فَمَنْ أحْدَثَ فِيهَا حَدَثاً أوْ آوَي فِيهَا مُحْدِثاً فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَل'ئكَةِ وَ النَّاسِ أجْمَعِينَ، لاَ يُقْبَلُ مِنْهٌ صَرْفٌ وَ لاَ عَدْلٌ. وَ مَنْ تَوَلَّي غَيْرَ مَوَالِيهِ فَعَلَيْهِ مِثْلُ ذَلِكَ. وَ ذِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ وَاحِدَةٌ؛ فَمَنْ أخْفَرَ مُسْلِماً فَعَلَيْهِ مِثْلُ ذَلِكَ.
و در باب «إثْمُ مَنْ عَاهَدَثُمَّ غَدَرَ » (گناه كسي كه معاهده ببندد و پس از آن غدر كند) بدين عبارت است: عَنْ عَلِيٍّ قَالَ: مَا كَتَبْنَا عَنِ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله و سلّم إلاَّ الْقُرْآنَ وَ مَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ: قَالَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله و سلّم :«الْمَدِينَةُ حَرَامٌ مَا بَيْنَ عَائِرٍ إلَي كَذَا، فَمَنْ أحْدَثَ حَدَثاً أوْ آوَي مُحْدِثاً فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَ الْمَل'ئكَةِ وَالنَّاسِ أجْمَعِينَ، لاَيُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ وَ لاَ عَدْلٌ.
وَ ذِمَّةُ الْمُسْلِمينَ وَاحِدَةٌ يَسْعَي بِهَا أدْنَاهُمْ. فَمَنْ أخْفَرَ مُسْلِماً فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَل'ئكَةِ وَالنَّاسِ أجْمَعِينَ، لاَيُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ وَ لاَعَدْلٌ. وَ مَنْ وَالَي قَوْماً بِغَيْرِ إذْنِ مَوَالِيهِ، فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَ الْمَل'ئكَةِ وَالنَّاسِ أجْمَعِينَ، لاَ يُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ وَ لاَ عَدْلٌ.
و در باب «إثْم مَنْ تَبَرَّأَ مِنْ مَوَالِيهِ» (گناه كسي كه از مواليان خود تبرّي جويد) بدين عبارت است: مَا عِنْدَنَا كِتَابٌ نَقْرَأُهُ إلاَّ كِتَابُ اللهِ وَ غَيْرُ هَذِهِ الصَّحِيفَةِ؛ وَ أخْرَجَهَا فَإذَا فِيهَا أشْيَاءُ مِنَ الْجِراحَاتِ وَ أسْنَانِ الاءبِلِ وَ فِيهَا: الْمَدِينَةُ حَرَامٌ- إلخ، و مسألة ولاء و به دنبالش مسألة ذمّه را مانند آنچه گذشت ذكر كرده است.
و در باب كراهت تعمّق و تنازع و غلوّ در دين از كتاب اعتصام بدين عبارت است:
خَطَبَنَا عَلِيٌّ علي مِنْبَرٍ مِنْ آجُرٍ فَقَالَ: وَاللهِ مَا عِنْدَنَا مِنْ كِتَابٍ يُقْرَأُ إلاّ كِتَابُ اللهِ وَ مَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ، فَنَشَرَهَا فَإذَا فِيهَا: أسْنَانُ الاءبِلِ؛ وَ إذَا فِيهَا الْمَدِينَةُ حَرَمٌ مِنْ عَيْرٍ إلَي كَذَا، فَمَنْ أحْدَثَ فِيهَا حَدَثاً فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ .... وَ ذِمَّةُ الْمُسْلِمينَ وَاحِدَةٌ يَسْعَي بِهَا أدْنَاهُمْ فَمَنْ أخْفَرَ فَعَلَيْهِ ...
وَ إذَا فِيهَا: مَنْ وَالَي قَوْماً بِغَيْرِ إذْنِ مَوَالِيهِ فَعَلَيْهِ ...
(إلاَّ أنَّهُ قَالَ): لاَ يَقْبَلُ اللهُ مِنْهُ صَرْفاً وَ لاَ عَدْلاً.
اينها مجموعة احاديثي بود كه بخاري صاحب «صحيح» در اين مورد روايت نموده است؛ و چون مضامين آنها با همديگر متشابه و مُفادشان قريب است لهذا ما از ذكر ترجمة بسياري از آنها خودداري نموديم؛ زيرا معاني آنها از همان روايات اوّلين كه نظاير و أشباه اينها بودند معلوم ميگردد.
بازگشت به فهرست
گفتار ابوريّه دربارة صحيفة ديات
سپس شيخ محمود أبُورَيّه ميگويد: و روايات مسلم و صاحبان سُنَن به معني روايات بخاري است. و مسلم تصريح كرده است به آنكه: دو حدِّ مدينه عَيْر و ثَوْر (نام دو كوه) ميباشند.
و حافظ ابنحَجَر در ضمن گفتاري بر حديث عَلي رضی الله عنه از طريق ابراهيم تَيْمي از پدرش گفته است: آن صحيفه تحقيقاً مشتمل بوده است بر جميع آنچه وارد شده است. به معني آنكه هر شخص راوي از آن چيزي را روايت كرده است؛ يا به جهت آنكه حال او اقتضاي ذكر آن را داشته است نه غير آن را، و يا به جهت آنكه بعضي از راويان تمام آنچه را كه در آن بوده است به خاطر نسپرده و حفظ ننمودهاند، و يا به جهت آنكه نشنيدهاند؛ و بدون شكّ منقولات ايشان در اين مورد نقل به معني است بدون التزام به لفظ، و بدين سبب است كه در ألفاظشان اختلاف است؛ و راويان نگفتهاند كه: حضرت اين صحيفه را به تمامي برايشان قرائت نموده، يا از روي آن نوشتهاند؛ بلكه (عباراتشان دلالت دارد) بر آنكه راوي آنچه را كه در آن بوده است، يا بعضي از آن را از حفظ ذكر نموده است. و كسي كه همة آن را يا بعضي از آن را برايشان قرائت نموده است، آنان آن را ننوشتهاند؛ بلكه از حفظ آن را روايت نمودهاند.
و بعضي از آن عبارت پيغمبر صلی الله علیه و آله است، و بعضي اجمال معني است مثل قوله: «الْعَقْلُ، وَ فِكَاكُ الاسِيرِ» زيرا كه مراد از عقل، دية قتل است و آن را به عقل اسمگذاري كردهاند به جهت آنكه اصل در آن شتري بوده است كه آن را عَقْل مينمودهاند يعني با عِقال و پابند، آن را در فضاي سرباز خانة مقتول يا عصبة او كه مستحق ديه بودهاند ميبستهاند.
و أسْنَانُ الاءبِلِ كه در بعضي از روايات وارد شده است، معنيش آن چيزي است كه براي سنّهاي مختلف شتر ديه يا صدقه شرط ميگردد- الخ.
و محصّل كلام آن است كه: ما احدي را سراغ نداريم كه آنچه را در نصّ آن صحيفه آمده است بتمامه نوشته باشد و آن را از اميرالمومنين أخذ نموده باشد؛ و نه آنكه حضرت آن را به امر پيغمبر صلی الله علیه و آله نوشته باشد؛ به علّت آنكه در روايت قتاده از أبِيحَسَّان وارد است كه: حضرت چيزي شنيدند و نوشتند.
وَ إذَا كان لنا مِن كلمةٍ نُعَلِّق بها عَلي أمرِ هذه الصَّحيفة المنسوبة إلي عَلي رضی الله عنه با ملاحظة آنچه پيرامون آن روايات مختلفي در كتب حديث وارد است آن است كه بگوئيم: ما اطمينان به رواياتي كه در اين باره وارد است نداريم گرچه رواتشان صحيح باشند. و براي تو همين بس آنچه را كه يافتي ابنحَجَر دربارة اين روايات گفت.
و بازگشت شك و ترديد ما به آن است كه: اگر عَلِي رضی الله عنه اراده ميفرمود تا از رسول خدا چيزي را كه براي دين و مسلمين نافع بود بنويسد، براي وي اين كافي نبود كه مثل اين صحيفه را كه بنابر گفتارشان در غلاف شمشيرش جاي ميداد بنويسد؛ بلكه او هزاران حديث را كه براي امور مهمّة مسلمين به كار ميآمد مينوشت و او صادق بود در تمام چيزهائي كه مينوشت اگر ارادة نوشتن مينمود.
علاوه بر اينها، ما از روايات وارده در پيرامون اين صحيفه فائدة بزرگي برديم؛ چرا كه براي ما به ثبوت رسانيد كه: چگونه جواز نقل به معني در روايت كار خود را كرد، و آن تحقيقاً ضرري عظيم بر دين و بر لغت و أدب بود همان طور كه إنشاء الله قريباً اين مطلب را روشن خواهيم نمود. [18]
منظور ما از آوردن اين روايات كثيره از «صحيح» بخاري به نقل اين مرد بيدار سنّي مذهب آن بود كه: اصل تحقّق اين صحيفه بنابر روايت كثيرة مخالفين، سندي است براي شيعه در كتابت و تدوين اميرالمومنين علیه السّلام . و امّا اشكال او به اين نحو كه ملاحظه شد وارد نيست؛ به علّت آنكه هر راوي گوشهاي از آن را روايت و ذكر نموده است و اين فقط دربارة مسائل حدودِ ديات و جِراحات و نظائرها بوده است؛ و امّا جميع مسائل در امور مهمّه و مختلفه در كتاب «جامعه» بوده است كه شرح و تفصيل آن گذشت همان طور كه أبورَيَّه خود بدان تصريح دارد، در آنجا كه ميگويد: شيعه ميگويد: اوَّلين كسي كه حديث را گردآوري كرد و در أبواب مختلف مرتّب ساخت أبورافِع مولاي رسول الله بود[19]؛ و وي داراي كتابي است در سُنَن و احكام و قضايا. شيعه ميگويد: از أبو رافع مُقَدَّمتر در ترتيب أبواب الحديث و جمع آن در أبواب كسي نيست. [20]
و عالم كبير محمّد حسين آل كاشف الغِطاء نجفي در كتاب خود به نام «المطالعات و المراجعات و الرُّدُود»[21] ميگويد: اوّل كسي كه حديث را در اسلام تدوين كرد پسر أبو رافع كاتب اميرالمومنين علیه السّلام و خازن او بر بيت المال بوده است. وليكن حقّ آن است كه: اوّل كسي كه تدوين حديث نمود، خود اميرالمومنين عليّ بن ابيطالب علیه السّلام بود همچنانكه خبر صحيفه در صحيحين (صحيح بخاري و مسلم) بر آن دلالت دارد. [22]
از جمله كلام أبُورَيَّه بر صحيفة اميرالمومنين مطلبي است كه آن را از سيّد رشيد رضا نقل ميكند. او ميگويد: نَخْتِمُ هَذَا الْموضُوعَ بِكَلِمَةٍ قَيِّمَةٍ لِلْعَلاَّمَةِ السَّيِّدِ رَشِيد رِضَا رَحِمَهُ اللهُ:
بعضي از خبرهاي واحد حجّت ميباشند بر كسي كه ثابت شود نزد او و دلش بدان مطمئنّ گردد؛ امّا بر غير او حجّت نيست به طوري كه براي وي واجب العمل باشد. و به همين علّت صحابه جميع احاديثي را كه ميشنيدند و بدان دعوت ميشدند نمينوشتند؛ با آنكه ايشان دعوت ميكردند به متابعت قرآن و عمل به آن وبه سنّت عمليّة متَّبعة مبيّنه كه قرآن را تفسير مينمود؛ مگر مقدار قليلي از بيان سنّت مانند صحيفة علي رضی الله عنه كه مشتمل بود بر بعضي احكام مانند ديه، و آزاد كردن اسير، و حرم قرار دادن براي مدينه مثل مكّه- تا آخر. [23]
آري أبُورَيَّه حقّ دارد، چرا كه اين روايات را از مصادر عامّه همچون بخاري و مسلم تخريج كرده است؛ و عناد ايشان در حذف، و تقطيع، و تحريف، و إسقاط حديث اميرالمومنين علیه السّلام به پايهاي است كه امروزه بر احدي حتّي بر بسياري از علماء با انصاف اهل سنّت پوشيده نيست.
بازگشت به فهرست
روايات شيعه دربارة صحيفة ديات
اگر أبُورَيَّه در اين مطالب به كتب شيعه مراجعه ميكرد، به قدري براي وي روشن بود كه كَالشَّمْسُ فِي السَّمَاء الضَّاحِيَةِ خودش بدين حقيقت اعتراف مينمود. همچنانكه رئيس المحدّثين صاحب دائرةالمعارف كبير شيعه جَدُّنا الاعلي من جانب اُمِّ الوالِد: محمّد باقر مجلسي قدس سرّه در كتاب «بحارالانوار» از كتاب «بصائر الدَّرجات» روايت كرده است از محمّدبن الحسين، از جعفر بن بشير، از محمّد بن الفضيل، از بَكربن كَرَب صَيْرفي كه گفت: شنيدم حضرت امام صادق علیه السّلام ميفرمود:
مَا لَهُمْ وَلَكُمْ؟ وَمَا يُرِيدونَ مِنْكُمْ وَ مَا يَعِيبُونَكُمْ؟! يَقُولُونَ: الرَّافِضَةُ! نَعَمْ وَاللهِ رَفَضْتُمُ الْكِذْبَ وَ اتَّبَعْتُمُ الْحَقَّ. أمَا وَاللهِ إنَّ عِنْدَنَا مَا لاَ نَحْتَاجُ إلَي أحَدٍ، وَالنَّاسُ يَحْتَاجُونَ إلَيْنَا.
إنَّ عِنْدَنَا الْكِتَابَ بِإمْلا َ ءِ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلّم وَ خَطِّ عَلِيٍّ علیه السّلام بِيَدِهِ، صَحِيفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً، فِيهَا كُلُّ حَلا َ لٍ وَ حَرَامٍ. [24]
«درگيري شما و آنان در چيست؟! و چه از شما ميخواهند؟ و چه عيبي از شما ميگيرند؟! ميگويند: شما رافضي هستيد! آري سوگند بخدا شما دروغ را رفض كرديد! و از حقّ متابعت نموديد! سوگند بخدا تحقيقاً نزد ما چيزي است كه با آن نيازي به أحدي نداريم و مردم به ما نياز دارند!
تحقيقاً نزد ما كتابي است به املاء رسولالله صلی الله علیه و آله و سلّم و خطّ علي علیه السّلام با دست خودش. صحيفهاي استكه طولش هفتادذراع است، ودرآن هرحلالي وهرحرامي موجود ميباشد.»
و أيضاً در «بصائر الدّرجات» با سند متّصل خود از أبوأراكه روايت ميكند كه گفت: ما با علي علیه السّلام در مسكِن بوديم و با رفقاي خود گفتگو داشتيم كه: عليّ علیه السّلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله شمشير را به ارث برده است؛ و بعضي گفتند: بَغْلَة رسول الله را (استر او را) و بعضي گفتند: صحيفهاي را كه در حمايل شمشير اوست؛ كه ناگهان در اين حال كه ما گرم سخن دربارة او بوديم، او وارد شد و گفت:
وَ أيْمُ اللهِ لَوْاُنْشَطُ وَيُوْذَنُ لَحَدَّثْتُكُمْ حَتَّي يَحُولَ الْحَوْلُ لاَ اُعِيدُ حَرْفاً.
وَ أيْمُ اللهِ إنَّ عِنْدِي لَصُحُفاً كَثِيرَةً قَطَائِعُ[25] رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلّم وَ أهْلِ بَيْتِهِ، وَ إنَّ فِيهَا لَصَحِيفَةً يُقَالُ لَهَا: الْعِيطَةُ؛ [26] وَ مَا وَرَدَ عَلَي الْعَرَبِ أشَدّ عَلَيْهِمْ مِنْهَا، وَ إنَّ فِيهَا لَسِتِّينَ قَبِيلَةً مِنَ الْعَرَبِ بَهْرَجَةً (مُبَهْرَجَةً ـ ظ، كما في «البصائر» ) مَا لَهَا فِي دِينِ اللهِ مِنْ نَصِيبٍ.
«و قسم به خدا اگر با نشاط گردم و به من اجازه داده شود، براي شما در مدّت سال به قدري حديث بيان كنم تا سال سپري شود و سال ديگر درآيد و من در اين احاديث يك حرف را تكرار ننموده باشم!
و قسم به خدا نزد من صحيفههاي بسياري است كه آنها قطائع رسول أكرم صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بيت او ميباشد، و در ميان آن صحائف، صحيفهاي است كه آن را عِيطَة (عَبِيطَة) نامند؛ و بر عرب وارد نشده است حادثهاي شديدتر از آن صحيفه! و در آن صحيفه است شصت قبيله از عرب كه مردم بدون ارزش و فرومايه هستند و بهره و نصيبي از دين خدا ندارند.»
مجلسي در بيان خود از «قاموس» نقل نموده است كه: بَهْرَج به معني باطل و پست و بدون مقدار و مباح است. و بَهْرَجَة عبارت است از خارج كردن چيزي از جادّة معتدل به غير آن. و مُبَهْرَج از آبها به آبي گويند كه: مُهمَل و رها است و كسي را از آن منع نميكنند. و مُبَهْرَج از خونها به خون هَدر گويند. [27]
صحيفة فرائض چهارمين تدوين اميرالمومنين عليهالسلام
4- صَحِيفَةُ الْفَرائضِ يا صَحيفَةُ كِتابِ الْفَرائضِ يا فرائضُ عَليٍّ علیه السّلام
مجلسي رضی الله عنه در «بحار الانوار» از «بصائر الدّرجات» از محمّد بن الحسين، از جعفر بن بشير، از حسين، از أبو مخلّد، از عبدالملك روايت كرده است كه او گفت:
دَعَا أبُوجَعْفَرٍ علیه السّلام بِكِتَابِ عَلِيٍّ علیه السّلام فَجَاءَ بِهِ جَعْفَرٌ علیه السّلام مِثْلَ فَخِذِ الرَّجُلِ مَطْوِيٍّ، فَإذَا فِيهِ: إنَّ النِّسَاءَ لَيْسَ لَهُنَّ مِنْ عِقَارِ الرَّجُلِ إذَا هُوَ تُوُفِّيَ عَنْهَا شَيْءٌ. فَقَالَ أبوجَعفَرٍ علیه السّلام : هَذَا وَاللهِ خَطُّ عَلِيٍّ علیه السّلام بِيَدِهِ وَ إمْلا َ ءُ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله! [1]
«حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام كتاب علي علیه السّلام را طلبيدند، پس حضرت صادق علیه السّلام آن را كه مانند رانِ مرد بود آوردند، و در آن بود: زنهائي كه شوهرانشان بميرند از أراضي آنان ارث نميبرند. حضرت باقر علیه السّلام فرمودند: قسم به خدا اين خطّ علي علیه السّلام با دست خود و املاء رسول الله صلی الله علیه و آله ميباشد!»
آية الله سيّد محسن أمين عامِلي گويد اين كتاب به همين عناويني كه آورديم وارد شده است؛ همان طور كه در روايات با همين تعابير آمده است؛ و محتمل است آنكه مراد از كتاب علي كه در برخي أخبار وارد شده است همان باشد؛ و محتمل است كه غير آن باشد.
اين كتاب أيضاً نزد أئمّه علیهم السلام بوده، و ثقات از اصحاب آن را مشاهده نمودهاند و بسياري از روايات و محتويات آن در كتب شيعه به روايت ثقات از ثقات تا امروز نقل گرديده است.
اين كتاب نزد حضرت باقر علیه السّلام بوده است. شيخ أبوجعفر محمّد بن يعقوب كليني در «كافي» از محمّد بن يحيي، از أحمد بن محمّد، از عليّ بن حديد، از جميل بن دُرّاج، از زُراره روايت ميكند كه گفت: حضرت أبوجعفر امر كردند حضرت أبوعبدالله را، پس مرا به قرائت صحيفة فرائض واداشتند. من ديدم: جُلّ آنچه در آن است بر چهار سهم است.
و كليني أيضاً روايت مينمايد از أبوعلي أشْعَري از عُمَر بن اُذَيْنَه[2] از محمّد بن مسلم كه گفت: أقْرَأَنِي أبُوجَعْفَرٍ صَحِيفَةَ كِتَابِ الْفَرائضِ الَّتِي هِيَ إمْلا َ ءُ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلّم وَ خَطُّ عَلِيٍّ علیه السّلام بِيَدِهِ فَإذَا فِيهَا: إنَّ السَّهَامَ لا َ تَعُولُ.
«حضرت أبوجعفر مرا به قرائت صحيفة كتاب فرائض كه املاء رسولأكرم صلی الله علیه و آله و سلّم وخطّ علي علیه السّلام با دستش بود واداشت؛ پس در آن بود كه: در سهام ميراث، عَوْل پيدا نميشود.»
در اينجا مرحوم امين روايت ديگري را از محمّد بن عليّ بن بابويه[3] ، و دو روايت ديگر از كليني[4] ، و يك روايت ديگر از شيخ أبوجعفر طوسي[5] از ابواب مختلف كتاب ارث آورده است كه دلالت دارد بر اينكه ثقاتي از اصحاب اين كتاب را نزد ائمّه عليهم السّلام مشاهده نموده و حديثي را در آن خوانده و نقل نمودهاند و يا اينكه امام علیه السّلام حديثي را از روي آن براي راوي خواندهاند.
سپس گويد: پس از حضرت باقر اين كتاب نزد حضرت صادق علیهما سلام بوده است.
شيخ أبوجعفر طوسي با إسناد خود از عليّ بن حسن بن فَضَّال، از عليّ بن أسْباط، از محمّد بن عمران ] حمران ـ صح [، از زُراره روايت ميكند كه گفت: أرَانِي أبُو عَبْدِاللهِ علیه السّلام صَحِيفَةَ الْفَرَائضِ فَإذَا فِيهَا- الحديث. [6]
«حضرت صادق علیه السّلام صحيفة فرائض را به من نشان دادند، پس در آن بود كه: ـ تا آخر حديث.»
و ظاهراً اين صحيفه همان صحيفهاي است كه نزد حضرت باقر علیه السّلام بوده است.
كليني روايت مينمايد از عليّ بن ابراهيم، از پدرش، از ابن أبيعُمَير از أبوأيّوب، از محمّد بن مسلم كه گفت: نَشَرَ أبُوجَعْفَرٍ علیه السّلام صَحِيفَةً فَأَوَّلُ مَا تَلَقَّانِي فِيهَا: ابْنُ أخٍ وَ جَدٌّ الْمَالُ بَيْنَهُمَا نِصْفَانِ (إلَي أن قالَ) فَقَالَ: إنَّ هَذَا الْكِتَابَ بِخَطِّ عَلِيٍّ علیه السّلام وَ إمْلا َ ءِ رسولِ الله صلی الله علیه و آله و سلّم .
«حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام براي من صحيفهاي را گستردند، و اوّلين چيزي كه در آن به چشم من خورد اين بود كه: پسر برادر و جدّ چنانچه وارث باشند، مال متوفَّي ميان آن دو به طور نصف قسمت ميشود ... .»
و كليني ايضاً با سند ديگر از محمّد بن مسلم آورده است كه قالَ: نَظَرْتُ إلَي صَحيفَةٍ يَنْظُرُ فيها أبوجَعفَرٍ فَقَرَأْتُ فيها مَكتوباً: ابنُ أخٍ وَ جَدٌّ الْمَالُ بَينَهما سَواء (إلَي أن قالَ:) فَقَالَ أبُوجَعْفَرٍ: أمَا إنَّهُ إمْلا َ ءُ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلّم مِنْ فِيهِ وَ خَطُّ عَلِيٍّ علیه السّلام بِيَدِهِ!
و صَفَّار در «بصائر الدّرجات» با سند خود، از سليمان بن خالد، از حضرت صادق علیه السّلام روايت ميكند (تا آنكه ميگويد): فَلْيُخْرِجُوا قَضَايَا عَلِيٍّ علیه السّلام وَ فَرَائضَهُ إنْ كَانُوا صَادِقِينَ - الحديث.
«بنابراين اگر آنان راست ميگويند: بايد قضايا و فرائض علي علیه السّلام را بياورند و إرائه بدهند»- تا آخر حديث.
و ظاهراً مراد حضرت، بني الحسن ميباشند؛ و مراد از قضايا(قضاوتها)، يا قضاوتهاي آنحضرت در فرائض و مواريث است، يا مطلق قضاوتهاي وي.
بنابراين در آن زمان تدوين شده بوده و نزد آل علي علیهم السلام بوده است. [7]
بازگشت به فهرست
كتاب ستّين پنجمين تدوين اميرالمومنين
5- كتاب السِّتِّين
آية الله سيّد محسن امين عاملي رضی الله عنه كتابي را براي اميرالمومنين علیه السّلام شمرده است كه در آن شصت نوع از انواع علوم قرآن را آنحضرت املاء فرموده است؛ و از براي هر يك از آنها مثالي به خصوص ذكر نموده است. و اين كتاب حكم اصل را دارد براي هر كس كه در انواع علوم قرآن چيزي نوشته است.
مجلسي در «بحارالانوار» اين كتاب را از أبوعبدالله محمّد بن ابراهيم بن جعفر نعماني در تفسيرش بر قرآن نقل نموده است، و نعماني آن را از حافظ ابنعُقْدَه با سند متّصل خود از حضرت صادق جعفر بن محمّد علیهما سلام روايت كرده است كه آنحضرت آن را به حضرت اميرالمومنين علیه السّلام نسبت دادهاند. اين كتاب به قطع كامل بالغ بر سيزده ورقه مگر ربع ورقه ميباشد، و هر صفحة از آن 27 سطر است كه هر سطر 23 كلمه دارد.
رافعي در كتاب خود: «إعْجاز القُرْآن» اشاره بدين كتاب ميكند و ميگويد: شيعه گمان دارد كه: علي شصت نوع از انواع علوم قرآن را املاء كرده است، و براي هر يك از آنها مثالي بخصوصه ذكر نموده است؛ و اين در كتابي است كه از اميرالمومنين با طرق عديدهاي روايت ميكنند و تا امروز در دست شيعه ميباشد.
آنگاه ميگويد: و اين گفتار گرچه بر حسب ظاهر، قريب به نظر ميرسد غَيْرَ أنَّهُ بِالْحيلَةِ عَلَي تَقْريبِهِ مِنَ الحَقيقَةِ صارَ أبْعَدَ مِنْها وَ أمْحَضَ فِي الزَّعْمِ - اه .
«مگر آنكه اين كلام بواسطة حيلهاي كه در قريب نشان دادن آن به حقيقت بكار رفته است، از حقيقت دورتر گشته و در پندار و خيال بهتر جا گرفته است.»
و ما گمان ميكنيم با اين عبارتش اشاره به كتاب «الشّيعَةُ و فنونُ الاء سلام» كرده است كه در دو جاي آن، اين عبارت ذكر گرديده است، وليكن نفس رافعي به او اجازه نميدهد كه بدين كتاب اعتراف نمايد و اذعان نمايد كه: علي علیه السّلام كه باب مدينة علم مصطفي صلی الله علیه و آله است شصت نوع از انواع علوم قرآن را در كتابي كه شيعه آن را با اسانيد خود روايت مينمايد و در دستشان تا امروز ميباشد، املاء كرده باشد، و اين گفتار را حيلهاي براي نزديك ساختن آن به حقيقت قرار داده است.
يا سُبْحانَ اللهِ! چگونه ممكن نيست مثل اين كتاب از اميرالمومنين و سيّد العلماء و الموحّدين و وارث علوم خير النّبيّين صلی الله علیه و آله و كسي كه رسول خدا در حقّ او فرمود: أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا، صادر گردد؟!
و چگونه امكان دارد رافعي آن را تصديق كند در جائي كه راويان آن شيعه هستند و آن كتاب تا امروز در دستشان موجود باشد؟! بلكه خود رافعي به واسطة حيله كردن براي قريب ساختن كلام خود به حقيقت، از حقيقت دورتر شده است.
آيا رافعي اين را تصديق نميكند در حالي كه در حاشية همين كتاب «اعجاز القرآن» ميگويد: بعضي از محقّقين مشايخ صوفيّه دقائقي در تفسير دارند به جهت روح بلندشان و نور باطنشان كه براي غيرشان اتّفاق نميافتد. از ايشان است امام سلطان حنفي صاحب مقام مشهور در قاهره .
روزي شيخ الاء سلام بلقيني شنيد كه: وي تفسير آيهاي را مينمايد، و سپس گفت: من چهل تفسير را مطالعه كردهام و هيچ يك از اين دقائق را در آن نديدهام- اه .
رافعي در حاشية همين كتابش از بعضي از علماء نقل كرده كه او از قرآن كريم استخراج نموده است كه: كلام خداوند تعالي:
ألَمْتَرَ إلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّالظِّلَّ وَ لَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً [8] اشاره است به تصوير شمسي.
و كلام خداوند تعالي: ثُمَّ اسْتَوَي إلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ [9] اشاره است به آنكه: مادّة اين عالم كون، أثير ميباشد.
و كلام خداوند تعالي دربارة آسمانها و زمين: كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا [10] اشاره است به آنكه: زمين از منظومة شمسي جدا گرديده است.
و كلام خداوند تعالي: وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ [11] اشاره است به آنكه: حيات جمادات به آبِ متبلور است. [12]
و كلام خداوند تعالي: فَأَخْرَجْنَا بِهِ أزْوَاجاً مِنْ نَبَاتٍ شَتَّي[13] دليل است: بر تلقيح در ميان نباتات- إلي غير ذلك.
آري اين مطالب از علومي كه قرآن محتوي آن است بعيد نميباشد، در صورتي كه ميدانيم كه: إنَّ فِيهِ تِبْيَانَ كُلِّ شَيْءٍ[14]؛ وليكن سخن ما در اين است كه كسي كه اين مطالب را تصديق ميكند چگونه براي وي گران است كه تصديق نمايد كه عليّ أميرالمومنين علیه السّلام شصت نوع از علوم قرآن را املاء نموده است؟v
بازگشت به فهرست
ردّ علاّمة امين بر رافعي دربارة كتاب ستّين
در اينجا آية الله امين عاملي ميفرمايد: ما مناسب ديديم كه سند خود به اين كتاب را كه با آن سند اين كتاب را به طور اجازه از مشايخ خودمان تا متّصل گردد به اهل بيت نبوّت علیهم السلام روايت ميكنيم، ذكر كنيم و مقداري از كتاب را بياوريم.
سپس ميگويد: ما تا ابنعقده كه راوي اين كتاب با سند خود از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام است، و آنحضرت آن را إسناد به أميرالمومنين علیه السّلام ميدهند، چند طريق داريم كه از همة آنها در اينجا فقط يك طريق را براي اتّصال سند به او ذكر مينمائيم.
در اينجا مرحوم امين با بيان سلسلة سند متّصل خود تا ابنعقده، و از وي تا إسمعيل ابنجابر كه از حضرت صادق علیه السّلام روايت مينمايد، مفصَّلاً و مشروحاً اسامي علماء واقع در سلسلة روايت را يكايك مُعَنْعَناً ذكر ميكنند، تا آنكه حضرت صادق أبوعبدالله جعفر بن محمّد علیهما سلام ميفرمايد: إنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي بَعَثَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله و سلّم فَخَتَمَ بِهِ الاْ نْبِيَاءَ فَلا َ نَبِيَّ بَعْدَهُ، وَ أنْزَلَ عَلَيْهِ كِتَاباً فَخَتَمَ بِهِ الْكُتُبَ فَلا َ كِتَابَ بَعْدَهُ. أحَلَّ فِيهِ حَلا َ لاً وَ حَرَّمَ حَرَاماً. فَحَلا َ لُهُ حَلا َ لٌ إلَي يَوْمِ الْقِيَمَةِ، وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ إلَي يَوْمِ الْقِيَمَةِ.
در اينجا مرحوم امين تمام ستّين مورد يعني شصت مورد را با اختصارِ بعضي از آنها طبق الفاظ روايت ذكر ميكند؛ پس از آن آياتي را راجع به ناسخ و منسوخ كه در اين روايت از حضرت أميرالمومنين علیه السّلام بيان شده است ذكر ميكند، مانند حكم زناي زن در جاهليّت كه در خانه حبس ميشد تا بميرد و زناي مرد كه مورد شتم و آزار و نفي از مجالس بود، و نسخ آن به آية: اجراء حدّ زنا بر زن و مرد در قرآن كريم؛
و مانند مقدار عدّة زنان كه در جاهليّت يك سال تمام بود، و فسخ شد به آيهاي كه آن را براي آنان چهار ماه و ده روز معيّن كرد؛
و مانند حكم مدارا و تحمّل اذيّتهاي مشركين كه به آيات جهاد نسخ شد؛
و مانند وجوب قتال بر مسلمين در وقتيكه در برابر يك تن از آنها ده تن از كافرين بودند، و نسخ آن به آية وجوب قتال فقطّ در وقتيكه در برابر يك تن از آنها دو نفر از كافرين باشند؛
و مانند حكم به ارث بردن مسلمين از هم بنا بر اساس اُخُوَّت ديني؛ و نسخ آن به حكم ارث بنا بر اساس خويشاوندي و قرابت رحميّت؛
و مانند آيات وجوب نماز به سمت قبله و مسجد الحرام كه نسخ وجوب صلوة را به سوي بيتالمقدس نمود؛
و مانند آيات قصاص كه نسخ حكم تورات را كرد؛
و مانند نسخ أحكام شاقّهاي كه بر بنياسرائيل واجب بوده است؛
و مانند نسخ حكم به وجوب خودداري از مباشرت با زنان و أكل و شرب در شبهاي ماه مبارك رمضان، به آية جواز أكل و شرب و آميزش با زنان در شبها تا طلوع فجر صادق؛
و بسياري ديگر از آيات منسوخه به أحكام قرآنيّة جديده؛
و بيان مثالهائي از مُحْكَم و متشابه و مثالهائي از آياتي كه ظاهرش عموم، و مراد از آنها خصوص ميباشد؛ و آياتي كه ظاهرش خصوص و مراد از آنها عموم هستند؛ و آياتي كه لفظش ماضي و معني آنها مستقبل است؛ و آيات عزائم و آيات ترخيص، و احتجاج بر مُلْحِدين و ردّ بر عبادت كنندگان أصنام و ثنويّه، و زنادقه و دهريّه و نصاري و غيرذلك از آنچه صاحب كتاب «أعيان الشّيعة» به تفصيل ذكر نموده است و حاوي مطالب رشيق و أنيق ميباشد ولي ما در اينجا به جهت رعايت اختصار به اصول آنها اكتفا نموديم. [15]
6- كتاب حضرت به مالك أشْتَر و محمّد بن الحَنَفيَّة
اين دو كتاب كه صدورش از حضرت قطعي است، و اوّلي را در «نهج البلاغة» ذكر كرده است؛ و دوّمي را صاحب «أعيان» در ترجمة احوال أصْبَغ بن نُباتَه نقل نموده است، و سائر كتب حضرت را كه در «نهج البلاغة» و غير آن وارد است ميتوان مجموعاً از مُدَوَّنات و مُصَنَّفات حضرت به شمار آورد؛ چرا كه نامههائي است كه با دست مبارك خود به خطّ خود نوشتهاند.
مرحوم امين همة اينها و بعضي از كتب حضرت را كه در احكام فقه نوشتهاند جدا جدا محاسبه كرده و با مصحف فاطمه مجموع مولَّفاتش را به دوازده عدد بالغ گردانيده است؛ ولي ما در اينجا به واسطة ادغام بعضي در بعضي، و عدم ذكر بعضي به جهت اختصار به همين مقدار اكتفا نموديم. و
بازگشت به فهرست
مصحف فاطمه عليهالسلام از مدوَّنات علي عليهالسلام است
7- مُصْحَف فاطمه علیها سلام يا كتاب فاطمه
را كه از كتب معتبره و مسلّمه به خطّ خود آنحضرت بوده است، پايان كتب مُدَوَّنه و مُصنَّفة او در رديف إحصاء و شمارش قرار داديم، بحَوْله و قوَّته و لا حول و لا قوة إلاَّ بالله العليّ العظيم.
روايات دربارة هويّت مصحف فاطمه سلام الله عليها
مجلسي در «بحارالانوار» از «بصائر الدّرجات» روايات بسياري را بيان ميكند كه آنحضرت كتابي داشتند به نام مصحف فاطمه و به خطّ حضرت اميرالمومنين علیه السّلام بوده است؛ و در كثيري از اين اخبار وارد است كه: در آن مصحف چيزي از قرآن موجود نبوده است.
مثل آنچه از «بصائرالدّرجات» از عبّاد بن سليمان، از سعد، از عليّ بن ابيحمزه از عبد صالح علیه السّلام روايت ميكند كه فرمود: عِنْدِي مُصْحَفُ فَاطِمَةَ لَيْسَ فِيهِ شَيْءٌ مِنَ الْقُرْآنِ. [16]
«حضرت امام موسي بن جعفر علیهما سلام فرمودند: در نزد من مصحف فاطمه ميباشد كه در آن چيزي از قرآن يافت نميگردد.»
و در بعضي وارد است كه: آن گفتار جبرائيل بوده است كه اميرالمومنين علیه السّلام به خطّ خود مينوشتند؛ مثل روايت «بصائر الدّرجات» از حضرت صادق علیه السّلام تا ميرسد بدينجا كه ميگويد:
قَالَ لَهُ: فَمُصْحَفُ فَاطِمَةَ؟! فَسَكَتَ طَوِيلاً ثُمَّ قَالَ: إنَّكُمْ لَتَبْحَثُونَ عَمَّا تُرِيدُونَ وَ عَمَّا لاَتُرِيدُونَ! إنَّ فَاطِمَةَ مَكَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً، وَ قَدْ كَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِيدٌ عَلَي أبِيهَا، وَ كَانَ جَبْرَئيلُ علیه السّلام يَأتِيهَا فَيُحْسِنُ عَزَاءَهَا عَلَي أبِيهَا وَ يُطَيِّبُ نَفْسَهَا وَ يُخْبِرُهَا عَنْ أبِيهَا وَ مَكَانِهِ وَ يُخْبِرُهَا بِمَايَكُونُ بَعْدَهَا فِي ذُرِّيَّتِهَا، وَ كَانَ عَلِيٌّ علیه السّلام يَكْتُبُ ذَلِكَ. فَهَذَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ علیها سلام . [17]
«راوي به آنحضرت گفت: پس مُصْحَف فاطمه كدام است؟!
حضرت پس از سكوت طويلي گفتند: شما بحث ميكنيد از چيزهائي كه براي شما فايده دارد و خواستنش لازم است، و از چيزهائي كه براي شما فايده ندارد و سوال آن براي شما ضرورتي ندارد! فاطمه علیها سلام پس از پدرش هفتاد و پنج روز در دنيا مكث نمود، و بر فراق پدر غصّه و حُزن شديدي بر او عارض ميگشت، و جبرائيل علیه السّلام به نزد او مي آمد و تسليت و دلداري و تعزيت خوبي بر فراق پدرش براي او ميگفت، و جان فاطمه را خوشحال و بشّاش ميكرد، و از پدرش و محلّ پدرش به او خبر ميداد و او را از آنچه پس از اين بر ذُرّيّهاش وارد ميشود با خبر ميساخت، و علي علیه السّلام آن را مينوشت. و اين است مصحف فاطمه!»
و در بعضي وارد است كه: خداوند فرشتهاي را ميفرستاد و اميرالمومنين علیه السّلام مينوشتند. مثل آنچه مجلسي از «بصائر الدّرجات» از احمد بن محمّد، از عمر بن عبدالعزيز، از حَمَّاد بن عثمان روايت مينمايد كه گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنيدم كه ميفرمود:
تَظْهَرُ الزَّنَادِقَةُ سَنَةَ ثَمَانِيَةٍ وَ عِشْرِينَ وَ مِأةٍ. وَ ذَلِكَ لانِّي نَظَرْتُ فِي مُصْحَفِ فَاطِمَةَ علیها سلام . قَالَ: فَقُلْتُ: وَ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ؟!
فَقَالَ: إنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي لَمَّا قَبَضَ نَبِيَّهُ صلی الله علیه و آله دَخَلَ عَلَي فَاطِمَةَ مِنْ وَفَاتِهِ مِنَ الْحُزْنِ مَا لاَ يَعْلَمُهُ إلاَّ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ. فَأرْسَلَ إلَيْهَا مَلَكاً يُسَلِّي عَنْهَا غَمَّهَا وَ يُحَدِّثُهَا.
فَشَكَتْ ذَلِكَ إلَي أميرِالمُومِنينَ علیه السّلام . فَقَالَ لَهَا: إذَا أحَسْتِ بِذَلِكِ وَ سَمِعْتِ الصَّوْتَ قُولِي لِي. فَأعْلَمَتْهُ؛ فَجَعَلَ يَكْتُبُ كُلَّ مَا سَمِعَ حَتَّي أثْبَتَ مِنْ ذَلِكَ مُصْحَفاً.
قَالَ: ثُمَّ قَالَ: أمَا إنَّهُ لَيْسَ مِنَ الْحَلاَلِ وَالْحَرامِ، وَلَكِنْ فِيهِ عِلْمُ مَا يَكُونُ.
«زنادقه در سنة صد و بيست و هشتم ظهور ميكنند، به علت آنكه من در مُصْحف فاطمه علیها سلام نظر كردم. راوي ميگويد: من گفتم: مُصْحَف فاطمه كدام است؟!
فرمود: خداوند تبارك و تعالي چون روح پيغمبرش صلی الله علیه و آله را به سوي خود قبض نمود، بر فاطمه به قدري اندوه و غم وارد شد كه غير از خداوند عزّوجلّ كس نداند. در اين حال خداوند مَلَكي را فرستاد تا غم و غصّة وي را تسليت و آرامش بخشد و با او به گفتگو پردازد. فاطمه علیها سلام جريان حال خود را به علي علیه السّلام عرضه داشت. اميرالمومنين علیه السّلام بدو گفت: چون احساس اين امر را نمودي و صداي فرشته را شنيدي، مرا آگاه كن. فلهذا فاطمه او را آگاه ميكرد، و علي علیه السّلام شروع كرد به نوشتن و هر چه را كه ميشنيد، مينوشت تا به حدّي كه از آن مُصْحَفي به وجود آمد.
راوي ميگويد: سپس حضرت گفت: آگاه باشيد كه: در آن از علم حلال و حرام چيزي نميباشد وليكن در آن علم حوادث و وقايع آينده است.»
مجلسي در بيان خود آورده است: در «قاموس» گويد: أحْسَسْتُ و أحْسَيْتُ و أحَسْتُ باسين بدون تكرار كه از شواذّ تخفيف به شمار ميآيد، به معني ظَنَنْتُ وَ وَجَدْتُ و أبْصَرْتُ و عَلِمْتُ ميباشد. والشَّيْءَ: وَجَدْتُ حِسَّهُ. [18]
و در بعضي وارد است كه: آن مصحف كلام خداست كه آن را بر فاطمه فروميفرستاد، و حضرت رسول املاء مينمود و حضرت اميرالمومنين-عليهم الصّلوة والسّلام أجمعين- با خطّ خود مينوشتند؛ مثل آنچه كه مجلسي از «بصائرالدرجات» با سند متّصل خود از محمّد بن مسلم روايت ميكند كه گفت: حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام به اقوامي كه نزد وي ميآمدند و از آنچه رسول خدا صلی الله علیه و آله از خود باقي گذاشتند و به علي علیه السّلام ردّ كردند، و از آنچه علي علیه السّلام از خود باقي گذاشت و به حسن ردّ كرد، ميپرسيدند، گفتند: وَ لَقَدْ خَلَّفَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عِنْدَنَا جِلْداً مَا هُوَ جِلْدَ جِمَالٍ وَ لاَ جِلْدَ ثَوْرٍ وَ لاَ جِلْدَ بَقَرَةٍ إلاَّ إهَابَ شَاةٍ، فِيهَا كُلُّ مَايُحْتَاجُ إلَيْهِ حَتَّي أرْشُ الْخَدْشِ وَ الظُّفْرِ.
وَ خَلَّفَتْ فَاطِمَةُ علیها سلام مُصْحَفاً مَا هُوْ قُرْآنٌ، وَلَكِنَّهُ كَلاَمٌ مِنْ كَلاَمِ اللهِ أنْزَلَهُ عَلَيْهَا، إمْلاءُ رَسُولِ اللهِ وَ خَطُّ عَلِيٍّ علیه السّلام .
«و هر آينه تحقيقاً رسول اكرم صلی الله علیه و آله در نزد ما پوستي را به يادگار گذاشت كه آن پوست شتران نبود، و پوست گاو نر نبود، و پوست گاو ماده نبود مگر پوست دبّاغي نشدة گوسپندي بود كه در آن تمام چيزهائي كه بدان نياز است حتّي غَرامت و دية خراش پوست و ناخن وجود دارد.
و فاطمه علیها سلام از خود به يادگار گذاشت مصحفي را كه قرآن نبود، وليكن از كلام خداوندبود كه آنرا برفاطمه فروفرستادهبود.آن املاءرسولالله وخطّ علي علیه السّلام بود.»
مجلسي در بيان خود دارد: فيروزآبادي گفته است: إهَاب بر وزن كِتَاب عبارت استاز پوست يا پوست دبّاغي نشده. و مراد از رسول الله در اينجا جبرئيل علیه السّلام ميباشد. [19]
اين از جهت املاء كنندة مصحف فاطمه؛ و امّا از جهت مَتْن و مُفاد، در روايات وارده ديديم كه: قرآن نيست و از حلال و حرام نيست، فقط راجع به حوادث و وقايعي است كه در آينده تحقّق ميپذيرد، و موجب تسليت و آرامش خاطر آن مُخَدَّرة سدره نشين، بيبي دو عالم ميگردد.
چنانكه مجلسي از «بصائرالدّرجات» با سند خود روايت ميكند از وَليد بن صبيح كه گفت: حضرت أبوعبدالله علیه السّلام گفتند: يَا وَلِيدُ! إنِّي نَظَرْتُ فِي مُصْحَفِ فَاطِمَةَ علیها سلام قُبَيْلَ فَلَمْأجِدْ لِبَني فُلاَنٍ فِيهَا إلاَّ كَغُبَارِ النَّعْلِ. [20]
«اي وليد، من نظر كردم در مصحف فاطمه علیها سلام قدري جلوتر از اين وقت، و نيافتم در آن براي بنيفلان اثري را مگر مانند گرد روي كفش!»
بازگشت به فهرست
كلام علاّمة امين در عظمت مصحف فاطمه عليهالسلام
آية الله سيّد محسن أمين عامِلي دربارة مصحف فاطمه علیها سلام چنين انشاء نمودهاند: ذكر مُصْحف فاطمه علیها سلام در اخبار اهل البيت علیهم السلام مكرّراً آمده است. از «ارشاد» مفيد، و «احتجاج» طبرسي در حديثي وارد است كه:
كَانَ الصَّادِقُ علیه السّلام يَقُولُ: وَ إنَّ عِنْدَنَا الْجَفْرَ الاحْمَرَ وَ الْجَفْرَ الابْيَضَ وَ مُصْحَفَ فَاطِمَةَ (إلي ان قال:) وَ أمَّا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ علیها سلام فَفِيهِ مَا يَكُونُ مِنْ حَادِثٍ وَ أسْمَاءُ مَنْ يَمْلِكُ إلَي أنْ تَقُومَ السَّاعَةُ- الحديث.
«حضرت صادق علیه السّلام اين طور ميگفتند: و حقّاً در نزد ما جفر أحمر و جفر أبيض و مُصْحَف فاطمه علیها سلام ميباشد (تا آنكه ميگويد:) و امّا مصحف فاطمه علیها سلام پس در آن است حوادث و وقايعي كه بعداً پيشامد ميكند، و اسامي كساني كه سلطنت مينمايند تا زماني كه قيامت بر پا گردد»- تا آخر حديث.
در اينجا مرحوم امين اخبار واردة دربارة اين مصحف را به طور تفصيل از «بصائر الدّرجات» و غيره نقل ميكند كه در پايانش اين روايات را ميآورد كه:
از «بصائر» با سند خود از ابوبصير روايت ميكند كه گفت: شنيدم از حضرت صادق علیه السّلام كه ميگفت: مَا مَات أبُوجَعْفر الباقر علیه السّلام حَتَّي قَبَضَ مُصْحَفَ فَاطِمَةَ. «حضرت باقر أبوجعفر علیه السّلام نمردند مگر آنكه مصحف فاطمه را اخذ نمودند.»
و از «بصائر» از عبدالله بن جعفر، از موسي بن جعفر، از وشّاء، از أبوحمزه، از حضرت ابوعبدالله علیه السّلام روايت است كه فرمود: مُصْحَفُ فَاطِمَةَ مَا فِيهِ شَيْءٌ مِنْ كِتَابِ اللهِ، وَ إنَّمَا هُوَ شَيْءٌ اُلْقِيَ عَلَيْهَا بَعْدَ مَوْتِ أبِيهَا صَلَّي اللهُ عَلَيْهِمَا.
«از كتاب الله در مصحف فاطمه چيزي نيست؛ و آن عبارت است از چيزي كه بعد از رحلت پدرش- صلّي الله عليهما- بر وي إلقا شده است.»
و پوشيده نماند كه: در اين احاديث با قسم و سوگند موكَّد نفي كردهاند كه چيزي از قرآن در مصحف فاطمه باشد. و ظاهراً علّتش آن است كه: به سبب آنكه نام آن «مصحف فاطمه» بوده است، اين تسميه موهِم آن است كه: آن يكي از نسخ مصاحف شريفه باشد. و با عبارتِ: چيزي از قرآن در آن نميباشد، اين توهّم و پندار را ردّ كردهاند.
و جُلّ اين احاديث از اينكه اين مصحف چه چيز را در برداشته است ساكت ميباشند؛ و در بعضي از آنها وارد است كه: لَيْسَ فِيهِ مِنَ الْحَلاَلِ وَالْحَرَامِ وَلَكِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَكُونُ. بنابراين، اين حديث تفسير آن را نموده است؛ و در بعضي وارد است كه: إنَّ فِيهِ وَصِيَّتَهَا. «وصيّت حضرت فاطمه در آن بوده است.» و شايد وصيّتنامه يكي از محتوياتش بوده است.
از اين گذشته، بعضي از آنها دلالت دارد بر آنكه: آن إملاء رسول اكرم صلی الله علیه و آله و خطّ علي علیه السّلام بوده است.
و بعضي دلالت دارد بر آنكه: آن عبارت است از آنچه جبرائيل پس از موت پيغمبر صلی الله علیه و آله نازل كرده است.
و در «بحار الانوار» گويد: مراد از رسول الله جبرائيل ميباشد.
اينجا مرحوم امين ميگويد: بنابراين تنافي ميان روايات از بين ميرود، وليكن اين تعبير بعيد است، چرا كه در عادت نميبينيم از جبرائيل تعبير به رسول الله شده باشد اگر چه جبرائيل از جملة رسولان الهي ميباشد. و بنابراين بهتر است آنكه بگوئيم: مصحفهاي فاطمه دو عدد بودهاند: يكي به املاء رسول الله صلی الله علیه و آله و خطّ علي علیه السّلام ، و ديگري از حديث جبرائيل علیه السّلام .
و أنا أقُولُ: چه اشكال دارد كه مصحف واحدي بوده باشد به خطّ علي علیه السّلام؛ غاية الامر مقداري از آن به املاء رسول اكرم در زمان حياتش، و مقداري از آن از حديث جبرئيل پس از مماتش؟! و اين تقريب از جهاتي مناسبتر به نظر ميرسد.
سپس مرحوم امين فرموده است: هيچ استبعاد و استنكاري نيست در آنكه: جبرئيل با حضرت زهراء- سلام الله عليها- حديث كند و آن را علي علیه السّلام بشنود و بنويسد در كتابي كه بر آن مصحف فاطمه اطلاق شده باشد، پس از آنكه مُوَثَّقين از اصحاب أئمّة علیهم السلام اين معني را روايت نموده باشند.
و گويا من كسي را كه اين را استنكار كند و يا استبعاد نمايد، يا آن را غُلُوّ بشمارد، از انصاف خارج ميبينم. چگونه در قدرت خداوند تعالي شك دارد؟ و يا در اينكه مانند بَضْعة مصطفي: زهرائي اهليّت براي مثل اين گونه كرامت را داشته باشد؟ يا در صحّت تحقّق آن بعد از آنكه موثّقين از راويان آن را از أئمّة هُدَي از ذرِّيَّة زهرا روايت كرده باشند؟!
و تحقيقاً از اين نوع كرامت عظيمه براي آصف بن بَرْخِيا وزير سليمان علیه السّلام همان طور كه قرآن كريم خبر داده است، واقع گرديده است. و او نزد خدا گراميتر از آل محمّد نبود، و نه سليمان گراميتر از محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم .
و كتاب عزيز خبر داده است از مادر موسي به قول خدا: وَ أوْحَيْنَا إلَي اُمِّ مُوسَي أنْ أرْضِعيهِ- الآية[21] «و ما به سوي مادر موسي وحي فرستاديم كه:موسي را شير بده»-تا آخر آيه.
و ابن خلدون ميگويد: از پيامبر صلی الله علیه و آله روايت شده است كه گفت: إنَّ فِيكُمْ مُحَدَّثينَ! «در ميان شما كساني ميباشند كه ملائكه با آنها سخن ميگويند!»
و صاحب «ارشاد السَّاري» از بعضي صحابه روايت كرده است كه: كُنْتُ اُحَدَّثُ حَتَّي اكْتَوَيْتُ. [22] «حال من چنين بود كه فرشتگان را بدون آنكه ببينم با من سخن ميگفتند، تا به جائي كه افتخار ميكردم به آنچه در من وجود نداشت!»
و اينكه بعضي از صالحين خضر را ديده بودند كه عُمربن عَبدالعزيز را تسديد ميكرد بدون آنكه ساير مردم او را ببينند؛ همچنانكه به تمام اين مسائل از غير طريق شيعه اشاره شد.
و صاحب «سيرة حَلَبيّه» و غير او روايتي نمودهاند كه حاصلش آن است كه: بعد از رحلت پيغمبر صلی الله علیه و آله جبرائيل براي تعزيت و تسليت به سوي اهل البيت علیهم السلام ميآمد. آنان صداي او را ميشنيدند ولي شخص او را نميديدند.
آيا اين حقايق رفع استبعاد صدور كرامات از بَضْعَةُ النَّبيّ صلی الله علیه و آله و سلّم وَ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ مِنْ سَائرِ الْعِتْرَةِ الطَّاهِرَة نمينمايد؟! [23]
بازگشت به فهرست
كتاب علي عليهالسلام اسامي ائمّه را به املاء رسول خدا صلّي الله عليه وآله
شيخ الإسلام ابراهيم بن محمّد بن مويّد حَمُّوئي در كتاب نفيس و گرانقيمت خود: «فرائد السِّمْطَين» روايتي را نقل ميكند كه منطبق با محتوي و مضمون مندرجات مصحف فاطمه سلام الله عليها ميباشد؛ فلهذا ما آن را در اينجا كه بحث از آن مصحف شريف ميباشد ذكر مينمائيم.
وي در عنواني بدين عبارت: ] أمْرُ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله و سلّم عَلِيّاً بِكِتَابَةِ مَا يُمْلِيهِ عَلَيْهِ ثُمَّ بيان بَرَكَات الائمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ وَ أنَّ أوَّلَهُمْ هُوَ الإمام الْحَسَنُ وَ بَعْدَهُ الْحُسَيْنُ وَ أنَّ الائمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ وُلْدِهِ [ ميگويد:
527- خبر داد به من سيّد نسّابه جلالالدّين عبدالحميد، از پدرش امام شمس الدّين شيخ الشَّرف فَخَّار بن مَعْد موسوي، از شاذان بن جبرئيل قمّي، از جعفر ابن محمّد دوريستي، از پدرش، از ابوجعفر محمّد بن عليّ بن بابويه [24] كه او گفت: خبر داد به ما پدرم، گفت: حديث كرد براي ما سعد بن عبدالله، گفت: حديث كرد براي ما احمد بن محمّد بن عيسي، از حسين بن سعيد، از حَمَّاد بن عيسي، از ابراهيم بن عُمَر يَمَاني، از أبوطُفَيْل:
عن أبي جعفر علیه السّلام قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله و سلّم لامِيرالْمُومِنينَ عَلِيٍّ علیه السّلام : اكْتُبْ مَا اُمْلِي عَلَيْكَ!
قَالَ: يَا نَبِيَّ اللهِ وَ تَخَافُ عَلَيَّ النِّسْيَانَ؟!
فَقَالَ: لَسْتُ أخَافُ عَلَيْكَ النِّسْيَانَ وَ قَدْ دَعَوْتُ اللهَ عزَّ وَ جَلَّ لَكَ أنْ يُحَفِّظَكَ وَ لاَيُنْسِيَكَ [25] وَ لَكِنِ اكْتُبْ لِشُرَكَائكَ!
قَالَ: قُلْتُ: وَ مَنْ شُرَكَائي يَا نَبِيَّ اللهِ؟!
قَالَ: الائمَّةُ مِنْ وُلْدِكَ، بِهِمْ يُسْقَي اُمَّتِيَ الْغَيْثَ، وَ بِهِمْ يُسْتَجَابُ دُعَاوهُمْ، وَ بِهِمْ يَصْرِفُ اللهُ عَنْهُمُ الْبَلاَءَ، وَ بِهِمْ تَنْزِلُ الرَّحْمَةُ مِنَ السَّمَاءِ.
وَ هَذَا أوَّلُهُمْ- وَ أوْمَأَبِيَدِهِ إلَي الْحَسَنِ، ثُمَّ أوْمَأ بِيَدِهِ إلَي الْحُسَيْنِ علیهما سلام ثُمَّ قَالَ عليهوآله السّلام: الائمَّةُ مِنْ وُلْدِهِ. [26]
«از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روايت است كه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله به اميرالمومنين علیه السّلام گفتند: بنويس آنچه را كه من بر تو املاء ميكنم.
عرض كرد: اي پيغمبر خدا! ميترسي از من كه نسيان كنم؟!
فرمود: من از نسيان تو نگران نميباشم؛ چرا كه از خداي عزّوجلّ خواستهام كه حافظهات را نگه دارد و نگذارد چيزي در تو دستخوش فراموشي گردد! وليكن براي شركايت بنويس!
ميگويد: عرض كردم: اي پيغمبر خدا! شركاي من كيانند؟!
فرمود: امامان پس از تو! به واسطة ايشان است كه امَّتم به باران سيراب ميشوند، و به واسطة ايشان است كه دعايشان مستجاب ميگردد، و به واسطة ايشان است كه خداوند بلا را از آنها برميگرداند، و به واسطة ايشان است كه رحمت خدا از آسمان فرود ميآيد.
و اين است اوَّل آنها- و اشاره كرد با دستش به حسن، و پس از آن اشاره كرد با دستش به حسين علیهما سلام ، و سپس رسول خدا-عليه و آله السّلام- فرمود:امامان از اولاد او.»
از آنجائي كه كتاب «جامعه» غالباً در احكام حلال و حرام بوده است، و كتاب جفر در استخراج وقايع با كلّيّات رموز، و مصحف فاطمه براي ذكر وقايع و حوادث آينده به خاطر تسلّي حضرت زهراء- سلامالله عليها- ميتوان حدس زد كه: اين مطالب را حضرت امير به دستور پيامبر در مصحف فاطمه- سلام الله عليهم اجمعين- كتابت نمودهاند.
بازگشت به فهرست
گفتار مغنيه دربارة مصحف فاطمه عليهاالسلام
شيخ محمّد جواد مَغْنِيّه دربارة مصحف فاطمه بحثي مفصّل ميكند و از اشتباه عمدي و نسبتهاي ناروائي كه علماي عامّه غالباً به شيعه ميدهند، و در اينجا از تشابه اسمي مصحف سوء استفاده نموده، به شيعه نسبت دادهاند كه: مراد از مصحف فاطمه، قرآني است كه او داشته است غير از قرآن متعارف، بسيار رنج برده است و اثبات كرده است كه تحريف قرآن گرچه به كلمه يا حرف واحدي باشد، چه از ناحية زيادتي، و يا نقصان، و يا تغيير در نزد شيعه و علماي شيعه محكوم است؛ و بالاخصّ مطالب شيخ أبُوزُهْرَه عالم سنّي مذهب مصري معاصرش را مورد خطاب قرار داده و مستدلاًّ اتّهامات وي را دفع مينمايد، در خاتمة آن ميگويد: أبُوزُهْرَه در كتاب «المَذَاهب الإسلاميَّة» ص 21 تصريح كرده است كه: آن خلافي كه نتيجة استنباط باشد محمود العاقبة و حسن النّتيجه ميباشد. بنابراين آيا اين حُسْن اختصاص به علماي طائفهاي غير از طائفة ديگر دارد؟!
و پس از آن ميگويد: و بعد از اين درنگ كوتاه با شيخ أبوزُهره برميگرديم به سوي بحث از مصحف فاطمه، زيرا كه در اخبار اهل البيت ذكر آن و تفسير آن وارد شده است، كه آن از املاء رسول خدا بر علي بوده است.
امام صادق علیه السّلام گويد: عِنْدَنَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ، أمَا وَاللهِ مَا فِيهِ حَرْفٌ مِنَ الْقُرْآنِ، وَلَكِنَّهُ مِنْ إمْلاءِ رَسُولِ اللهِ وَ خَطِّ عَلِيٍّ.
سيّد امين در «اعيان» قسم اوَّل از ج 1، ص 248 ميگويد: نفي امام صادق از اينكه در آن چيزي از قرآن نبوده است به جهت آن است كه: نام آن «مصحف فاطمه» ميباشد. اين نام چون مُوهِمِ آن است كه: اين مصحف يكي از مصاحف شريفه بوده باشد لهذا امام نفي اين ايهام را كرده است.
و در كتاب «كافي» آمده است كه: منصور نامهاي نوشت و از فقهاي مدينه در مسألهاي از زكاة سوال كرد؛ هيچ يك از آنها نتوانست پاسخ آن را بدهد مگر امام صادق. و چون از وي سوال شد: از كجا اين مسأله را به دست آوردي؟! گفت: از كتاب فاطمه. [27]
بنابراين مصحف فاطمه كتابي مستقل بوده است، و قرآن نبوده است. عليهذا نسبت تحريف به اماميّه بر اساس قولشان به مصحف فاطمه، جهل و افتراء ميباشد.
و سزاوار آن است كه نسبت اين قول را به كساني داد كه گمان دارند: عائشه داراي قرآني بوده است كه در آن زيادتهايي از اين قرآن بوده است.
جلال الدين سُيوطي در كتاب «إتْقان» ج 2، ص 25، طبع حجازي قاهره بدين حرف تنصيص دارد: قَالَتْ حَمِيدَةُ بِنْتُ أبِي يُونُسَ: قَرَأَ أبِي وَ هُوَ ابْنُ ثَمَانِينَ سَنَةً فِي مُصْحَفِ عَائشَةَ: «إنَّ اللهَ وَ مَلَـ'ئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يَا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً وَ عَلَي الَّذِينَ يُصَلُّونَ الصُّفُوفَ الاُولَي.»
«حقّاً خداوند و فرشتگان او درود ميفرستند بر پيغمبر؛ اي كساني كه ايمان آوردهايد درود بفرستيد بر او و تسليم صرف او باشيد، و درود بفرستيد بر كساني كه در صفهاي اوّل نماز ميخوانند.» [28]
آيا نميبيني چگونه سنّيها غيرخودشان را متّهم ميكنند به اتّهامي كه خودشان بدان سزاوارترند به تمام معني الكلمه؛ همان طور كه در مسألة جفر و مسألة إيحاء و إلهام و غير آنها همين كار را نموده و اتّهاماتي زدهاند كه خودشان بدان أولي و أنسب ميباشند؟!
و در پايان، غرض من در اين فصل، و در فصول سابقه اين بود كه: به صورت مستند و بر اساس مدارك مكتوب ثابت نمايم كه: چيزي نزد شيعة اماميّه نيست مگر آنكه اصل و ريشهاي براي آن به طور تفصيل يا اجمال در نزد اهل سنَّت وجود دارد، يا منطوقاً و يا مفهوماً، و بنابراين وجهي براي طعن أبوزُهْره و متقدّمين بر او و متأخّرين از او به نظر نميرسد مگر تعصّب و تأكيد بر انقسام و افتراق.
مرحوم مَغْنيّه اينجا در تعليقه ميگويد: من چون در هنگام تحرير اين كتاب براي تعيين مصادر، در كتابخانههاي تجارتي و غير آنها بحث و تفتيش به عمل ميآوردم، به دست من كتابي رسيد كه اسمش «حَرَكاتُ الشّيعَةِ الْمُتَطَرِّفينَ وَ أثَرُهُمْ فِي الْحَياةِ الاِ جْتِماعِيّةِ وَ الاْ دَبيَّةِ لِمُدُنِ الْعِراقِ إبّانَ الْعَصْرِ الْعَبّاسِيِّ الاْ وَّل» بود، و مولّفش محمّد جابر عبدالْعَال مدير الشُّؤون الاجتماعيّة بجامعة القاهرة بود. او در اين كتاب عيناً مانند شتر شب كور كه به راه افتد و پيوسته زمين خورد و برخيزد در اين كتاب شب كور و هرزهرو گرديده بود. تمام اين كتاب را مشحون به كذب و افتراء نموده بود كه البتّه اين مقام و شأن دروغ و اتّهام از بسياري از اسلاف و نياكان وي به او رسيده است.
وليكن گفتاري را كه در مقدّمه آورده بود، و از فَلَتَاتِ قَلَمش تراوش كرده و بخواهي و نخواهي ذكر كرده بود اين بود كه: «إنَّنَا نَعَلْمُ أنَّ بَيْنَ أهْلِ السُّنَّةِ مَنْ تَعَصَّبَ عَلَي الشِّيَعَةِ وَ أمْعَنَ فِي ذَلِكَ إمْعَاناً جَعَلَهُ يَرْمِيهِمْ دُونَ تَثَبُّتٍ بِاتِّهَامَاتٍ يتبَيَّنُ لِذِي الْعَيْنِ الْبَصيرَةِ أنَّهَا بَاطِلَةٌ أمْلاَهَا التَّعَصُّبُ وَالتَّشَاحُنُ الْمَذْهَبِيُّ». [29]
«ما حقّاً و تحقيقاً ميدانيم كه در ميان اهل سنّت كساني هستند كه بر عليه شيعه تعصّب ورزيدهاند و به قدري در اين امر مبالغه كرده و به نهايت رسيده و راه دور و درازي را پيمودهاند كه بدون تحقيق و تفحّص و تَثَبُّت، آنان را به اتّهاماتي متّهم ساختهاند كه براي هر صاحب چشم بينائي روشن است كه آنها اتّهامات باطلي ميباشد كه از روي تعصّب و كينة مذهبي املا گرديده است.»
مستشار عبدالحَليم جُنْدي نيز گويد: و از ميراث علمي نزد شيعه كتابي است كه مَصْحف فاطمه ناميده ميشود. از حضرت صادق حديث كردهاند چون از مصحف فاطمه از او سوال شد، گفت: إنَّ فَاطِمَةَ مَكَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً وَ كَانَ قَدْ دَخَلَهَا حُزْنٌ عَلَي أبِيهَا. وَ كَانَ جِبْرِيلُ يَأتِيهَا فَيُحْسِنُ عَزَاءهَا وَ يُطَيِّبُ نَفْسَهَا وَ يُخْبِرُهَا بِمَا يَكُونُ بَعدَهَا فِي ذُرِّيَّتِهَا، وَ كَانَ عَلِيٌّ يَكْتُبُ ذَلِكَ. فَهَذَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ!
بنابراين، اين مصحف، مصحفي به معني خاص آن نميباشد كه مراد كتاب الله تعالي باشد، بلكه آن عبارت است از يكي از مُدَوَّنات. [30]
بايد دانست كه: مصحف فاطمه علیها سلام غير از لَوْح فاطمه علیه السّلام ميباشد. لوح فاطمه به املاء رسول الله و خطّ اميرالمومنين- عليهما الصّلوة و السّلام- نبود بلكه لوحي بود زمرّدين كه از آسمان فرود آمده بود و در آن اسامي و مشخّصات أئمّة طاهرين علیهم السلام مكتوب بوده است.
حديث لوح فاطمه عليهالسلام
شرح و تفصيل آن را در «فرائد السِّمْطَين» بدين گونه ذكر كرده است:
] در حديث لَوْحي كه خداوند در آن نوشت- يا بعضي از كِرام كاتبين خود را امر نمود تا در آن بنويسند- أسْماء أوْصِياي رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم را سپس آن را به پيغمبر هديه نمود، و پيغمبر آن را به اُمّ الاوْصِيَاء- صلوات الله عليها- هديه كرد. [
432- خبر دادند به من مشايخ گرامي: سيّد امام جمالالدّين رَضِيّ الإسلام احمد بن طاووس حسني، و سيّد امام نسّابه جلال الدِّين عبدالحميد بن فخّار بن مَعْد بن فَخَّار موسوي؛ و علاّمة زمان نجمالدّين ابوالقاسم جعفر بن حسن بن يحيي بن سعيد كه همه از اهل حِلّه ميباشند رحمهم الله به واسطة كتابت، از سيّد امام شمسالدّين شيخ الشَّرَف فَخّار بن مَعْد بن فخّار موسوي، از شاذان بن جبرئيل قمّي، از جعفر بن محمد دوريستي، از پدرش، از ابو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن موسي بن بابويه قمّي[1] رضي الله عنهم كه گفت: حديث كرد پدرم و محمّد بن الحسن رضي الله عنهما كه گفتند: حديث كرد براي ما سعد بن عبدالله، و عبدالله بن جعفر حِمْيَري جميعاً از أبو الخير[2] صالح بن أبي حَمَّاد، و حسن بن طَريف جميعاً از بَكْر بن صَالِح؛
و حديث كرد براي ما پدرم و محمّد بن موسي بن متوكّل، و محمد بن علي ماجِيلَوَيْه، و احمد بن علي ] ابن ماجيلويه و احمد بن علي [ بن ابراهيم، و حسن بن ابراهيم بن ناتانة[3] ، و احمد بن زياد هَمْدَاني رضي الله عنهم؛
گفتند: حديث كرد براي ما عليّ بن ابراهيم، از پدرش ابراهيم بن هاشم، از بكربن صالح از عبدالرّحمن بن سالم، از أبوبصير از حضرت ابو عبدالله علیه السّلام كه گفت:
پدرم به جابر بن عبدالله انصاري گفت: من به تو حاجتي دارم، هر وقت برايت سهل و آسان است من تنها با تو باشم و از آن حاجت بپرسم؟!
جابر گفت: هر وقت شما ميل داريد! پدرم با وي خلوت نمود و به او گفت:
يَا جَابِرُ أخْبِرْنِي عَنِ اللَّوْحِ الَّذِي رَأيْتَهُ فِي يَدَيْ اُمِّي فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلّم وَ مَا أخْبَرَتْكَ بِهِ أنَّ فِي ذَلِكَ اللَّوْحِ مَكْتُوباً!
«اي جابر خبر بده به من از لوحي كه آن را در دستهاي مادرم فاطمه بنت رسول خدا صلی الله علیه و آله ديدي، و از آنچه وي به تو خبر داده است كه در آن لوح مكتوب بوده است!»
جابر گفت: خدا را گواه ميگيرم كه من وارد شدم بر مادرت فاطمه در حيات رسول خدا صلی الله علیه و آله تا او را بر ولادت حسين تهنيت گويم؛ ديدم در دستش لوحي سبزفام بود و پنداشتم كه زمرّد ميباشد، و ديدم در آن نوشتهاي بود سپيد شبيه نور خورشيد.
عرض كردم: پدرم و مادرم فدايت گردد اي دختر رسول الله! اين لوح چيست؟!
فرمود: اين لوحي است كه خداوند- جلّ جلاله- آن را به رسولش صلی الله علیه و آله هديه كرده است؛ در آن اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرانم و اسامي اوصياء از پسرانم ميباشد. آن را پدرم به من عطا نموده است تا مرا بدان بشارت دهد. [4]
جابر عرض كرد: مادرت فاطمه آن را به من داد، من آن را خواندم، و از روي آن براي خودم نسخه برداشتم.
پدرم فرمود: فَهَلْ لَكَ يَا جَابِرُ أنْ تَعْرِضَهُ عَلَيَّ؟!
«آيا براي تو مقدور است اي جابر كه آن را به من عرضه بداري؟!»
جابر عرض كرد: آري. پس پدرم با جابر رفتند تا به منزل جابر رسيدند، و جابر براي پدرم بيرون آورد صحيفهاي را از رَقّ (پوست نازكي كه براي نوشتن آماده ميساختند).
پس ] پدرم به جابر [ فرمود: يَا جَابِرُ! انْظُرْ إلَي كِتَابِكَ لاقْرَأَ عَلَيْكَ! فَنَظَرَ جَابِرٌ فِي نُسْخَتِهِ فَقَرَأهُ أبِي فَمَا خَالَفَ حَرْفٌ حَرْفاً. [5] فَقَالَ: قَالَ جَابِرٌ: فَأشْهَدُ بِاللهِ أنِّي رَأيْتُهُ هَكَذَا فِي اللَّوْحِ مَكْتُوباً:
«اي جابر! به نوشتهات نگاه كن تا من براي تو بخوانم! جابر در نسخهاش نگاه كرد و پدرم از نزد خود ميخواند؛ يك حرف پدرم با يك حرف لوح مخالف نبود. حضرت صادق فرمود: جابر گفت: من به خدا سوگند ياد ميكنم كه اين طور ديدم كه در لوح نوشته شده بود»:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. هَذَا كِتَابٌ مِنَ اللَهِ الْعَزِيزِ ] الْحَكِيمِ [
لِمُحَمَّدٍ نُورِهِ وَ سَفِيرِهِ وَ حِجابِهِ وَ دَلِيلِهِ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامِينُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.
عَظِّمْ يَا مُحَمَّدُ أسْمَائي، وَاشْكُرْ نَعْمَائي، وَ لاَ تَحْجَدْ آلاَئِي، فَإنِّي أنَا اللهُ لاَ إلَهَ إلاَّ أنَا، قَاصِمُ الْجَبَّارِينَ، وَ مُذِلُّ الظَّالِمِينَ ] وَ مُبِيرُ الْمُتَكَبِّرِينَ [ وَ دَيَّانُ الدِّينِ.
إنَّي أنَا اللهُ لاَ إلَهَ إلاَّ أنَا، فَمَنْ رَجَا غَيْرَ فَضْلِي ] أ [ وْخَافَ غَيْرَ عَدْلِي عَذَّبْتُهُ عَذَاباً لاَاُعَذِّبُهُ أحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ.
فَإيَّايَ فَاعْبُدْ، وَ عَلَيَّ فَتَوَكَّلْ، إنِّي لَمْأبْعَثْ نَبِيّاً فَأكْمَلْتُ أيَّامَهُ وَانْقَضَتْ مُدَّتُهُ إلاَّ جَعَلْتُ لَهُ وَصِيًّا!
وَ إنِّي فَضَّلْتُكَ عَلَي الانْبِيَاءِ، وَ فَضَّلْتُ وَصِيَّكَ عَلَي الاوْصِياءِ، وَ أكْرَمْتُكَ بِشِبْلَيْكَ بَعْدَهُ وَ سِبْطَيْكَ حَسَنٍ وَ حُسَينٍ!
فَجَعَلْتُ حَسَناً مَعْدِنَ عِلْمِي بَعْدَ انْقِضَاء مُدَّةِ أبِيهِ.
وَ جَعَلْتُ حُسَيْناً خَازِنَ وَحْيِي وَ أكْرَمْتُهُ بِالشَّهَادَةِ، وَ خَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعَادَةِ، فَهُوَ أفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ، وَ أرْفعُ الشُّهَدَآءِ دَرَجَةً.
جَعَلتُ كَلِمَتِيَ التَّامَّةَ مَعَهُ وَ الْحُجَّةَ الْبَالِغَةَ عِنْدَهُ.
بِعِتْرَتِهِ اُثِيبُ وَ اُعَاقِبُ.
أوَّلُهُمْ ] عَلِيٌّ [ سَيَّدُ الْعَابِدِينَ وَ زَيْنُ أوْلِياءِ الْمَاضِينَ (كذا).
وَابْنُهُ شَبِيهُ [6] جَدِّهِ الْمَحْمُودِ مُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ لِعِلْمِي وَ الْمَعْدِنُ لِحُكْمِي. [7]
سَيَهْلِكُ الْمُرْتَابُونَ فِي جَعْفَرٍ؛ الرَّادُّ عَلَيْهِ كَالرَّادِّ عَلَيَّ، حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لاَ كْرِمَنَّ مَثْوَي جَعْفَرٍ، وَ لاُسِرَّنَّهُ فِي أشْيَاعِهِ وَ أنْصَارِهِ وَ أوْلِيَائِهِ.
وَانْتَجَبْتُ بَعْدَهُ مُوسَي، وَ لاُتِيحَنَّ ] ظ [ بَعْدَهُ فِتْنَةً عَمْياءَ حِنْدِسَ[8] ، لانَّ خَيْطَ فَرْضِي لاَيَنْقَطِعُ، وَ حُجَّتِي لاَتَخْفَي، وَ أنَّ أوْلِيَائي لاَيَشْقَّونَ.
ألاَ وَ مَنْ جَحَدَ وَاحِداً مِنْهُمْ ] فَقَدْ [ جَحَدَ نِعْمَتِي، وَ مَنْ غَيَّرَ آيَةً مِنْ كِتَابِي فَقَدِ افْتَرَي عَلَيَّ.
وَ وَيْلٌ لِلْمُفْتَرِينَ الْجَاحِدِينَ عِنْدَ انْقِضَاءِ مُدَّةِ عَبْدِي مُوسَي وَ حَبِيبِي وَ خِيَرَتِي.
إنَّ الْمُكَذِّبَ بِالثَّامِنِ مُكَذِّبٌ بِجَمِيعِ أوْلِيائي. [9]
وَ عَلِيٌّ وَلِيِّي وَ نَاصِري، وَ مَنْ أضَعُ عَلَي ] عَاتِقِهِ [ أعْبَاءَ النُّبُوَّةِ، وَ أمْنَحُهُ بِالاِضْطِلاَعِ ] بِهَا[10] [ ، يَقْتُلُهُ عِفْرِيتٌ مُسْتَكْبِرٌ، يُدْفَنُ بِالْمَدِينَةِ الَّتِي بَنَاهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ ] ذُوالْقَرْنَيْنِ [ إلَي جَنْبِ شَرِّ خَلْقِي.
حَقَّ الْقَوْلُ مِنَّي لاُقِرَّنَّ عَيْنَهُ بِمُحَمَّدٍ ابْنِهِ وَ خَلِيفَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ، فَهُوَ وَارِثُ عِلْمِي وَ مَعْدِنُ حُكْمِي[11] وَ مَوْضِعُ سِرِّي وَ حُجَّتِي عَلَي خَلْقِي.
فَجَعَلْتُ الْجَنَّةَ مَأوَاهُ، وَ شَفَّعْتُهُ فِي سَبْعِينَ مِنْ أهْلِ بَيْتِهِ كُلُّهُمْ قَدِاسْتَوْجَبُوا النَّارَ. [12]
وَ أخْتِمُ بِالسَّعَادَةِ لاِبْنِهِ عَلِيٍّ وَلِيِّي وَ نَاصِرِي وَ الشَّاهِدِ فِي خَلْقِي وَ أمِينِي عَلَي وَحْيِي.
وَ اُخْرِجُ مِنْهُ الدَّاعِيَ إلَي سَبِيلي، وَالْخَازِنَ لِعِلْمِي الحَسَنَ.
ثُمَّ اُكْمِلُ ذَلِكَ بِابْنِهِ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ، عَلَيْهِ كَمَالُ مُوسَي وَ بَهَاءُ عِيسَي وَ صَبْرُ أيُّوبَ.
وَ سَيَذِلُّ أوْلِيائي فِي زَمَانِهِ، وَ يَتَهَادَوْنَ رُووسَهُمْ كَمَا يَتَهَادَوْنَ رُووسَ التُّرْكِ وَالدَّيْلَمِ[13] ، فَيُقْتَلُونَ وَ يُحْرَقُونَ وَ يَكُونُونَ خَائفِينَ مَرْعُوبِينَ وَجِلِينَ، تُصْبَغُ الارْضُ بِدِمَائِهِمْ ] وَ يَنْشَأ [ الْوَيْلُ وَالرَّنِينُ فِي نِسَائِهِمْ. [14]
اُولَئِكَ أوْلِيَائِي حَقَّاً، بِهِمْ اَدْفَعُ كُلَّ فِتْنَةٍ عَمْيَاءَ حِنْدِسَ (كذا)، وَ بِهِمْ اُكْشِفُ الزَّلاَزِلَ، وَ أرْفَعُ الآصارَ وَ الاغْلاَلَ. [15]
اُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ اُولَئكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ.
«به اسم الله كه داراي صفت رحمانيّت و رحيميّت است. اين كتابي است از نزد خداوند عزيز و حكيم،
براي محمّد نور او، و سفير او، و حجاب او، و دليل او. اين كتاب را روح الامين از نزد پروردگار عالميان فرود آورده است.
عظيم بشمار اي محمّد أسماء مرا، و سپاس بگزار نعمتهاي مرا، و انكار مكن آلاء مرا! به علّت آنكه حقّاً و حقيقةً منم الله . هيچ معبودي نيست مگر من. شكننده و خرد كنندة جبّارانم و به ذلّت و سرافكنده درآورندة ظالمان ] و نابود سازندة متكبّران [ و شديداً به حساب رسنده و حكم نماينده و جزا و پاداش دهندة روز بازپسين.
حقّاً و حقيقةً منم الله . هيچ معبودي نيست مگر من. كسي كه اميد و چشمداشت به غير فضل من داشته باشد ] يا [ و از غير عدل من بهراسد چنان او را عذاب كنم كه احدي از عالميان را آن گونه عذاب نكرده باشم.
پس فقط مرا عبادت كن! و فقط بر من توكّل نما! من حقّاً و حقيقةً پيامبري را برنينگيختم كه ايَّام وي را به كمال و تمام رسانيده باشم و وي مدّتش سپري گردد، مگر آنكه براي او وَصِيّي قرار دادم.
و حقّاً و حقيقةً من تو را بر تمامي پيغمبران برتري بخشيدم، و وصيّ تو را بر تمامي أوصياء فضيلت دادم.
و بعد از او تو را به دو بچّه شيرت و دو نوادة دختريات: حسن و حسين گرامي داشتم.
پس حسن را پس از انقضاي دوران پدرش معدن علم خودم قرار دادم.
و حسين را خزانهدار وحي خودم نمودم، و با شهادت مُعزّز و مُكرّم كردم، و سعادت را پايان امر او ساختم. پس او برترين مردي است كه به درجة شهادت نائل گرديده است، و در مرتبه و مقام داراي رفيعترين درجة شهيدان ميباشد.
من كلمة تامّة خودم را با وي قرار دادم، و حجّت بالغهام را نزد او نهادم. با عترت اوست كه من پاداش ميدهم، و ثواب و عذاب را مشخّص ميگردانم.
اوّل آنها ] علي [ سيِّد و آقاي عبادت كنندگان، و زينت أولياي گذشته است.
و پسرش شبيه جدّ محمودش ميباشد محمّد، شكافندة علم من و معدن حكم من ميباشد.
البتّه بزودي آنان كه در جعفر شك نمايند به هلاكت ميرسند. ردّ كنندة او ردّ كنندة من است. اين گفتاري است كه از من محقّق است. هر آينه البتّه من جايگاه وي را گرامي ميدارم و او را در ميان پيروانش و يارانش و أوليائش خشنود و خرسند ميكنم.
و پس از او موسي را برگزيدم، و البته مهيّا و ساخته و آماده ميكنم (ظ) پس از او فتنة كور و كوركننده و امتحان ظلماني و تاريك را همچون شب تار؛ چرا كه ريسمان امر و فرض من پاره نميگردد، و حجّت من پنهان نميشود، و أولياي من ناكام و بدبخت نميگردند.
آگاه باشيد! هر كس كه يكي از ايشان را انكار نمايد ] تحقيقاً [ نعمت مرا انكار كرده است، و هر كس كه آيهاي از كتاب مرا تغيير دهد تحقيقاً بر من افترا بسته است.
و واي بر افترابندان و منكران پس از سپري شدن دوران بندهام موسي كه حبيب من است و انتخاب شده و اختيار شدة من.
آن كس كه هشتمين آنها را تكذيب كند تمامي اولياي مرا تكذيب كرده است.
و علي وليّ من است، و يار و ياور من است، وآن كس است كه من بر ] گرده و شانة [ او بارها و مشكلات نبوّت را ميگذارم، و قدرت و قوّت كشش آن را به او عنايت مينمايم. وي را عِفْرِيت[16] (شيطان خبيث حيلهگر و سياستمدار زرنگ) مستكبر ميكُشد، و مدفون ميگردد در شهري كه آن را بندة صالح من ] ذوالقرنين [ بنا كرده است، و دفن او در كنار بدترين خلق من است.
كلام استوار از من بروز كرد كه: من تر و تازه و شاداب ميكنم چشم وي را به محمّد پسرش و خليفة او پس از دوران حياتش. بنابراين آن پسر وارث علم من و معدن حكم من است، و محلّ سِرّ من و حجّت من بر بندگان من ميباشد.
پس من بهشت را مأواي او كردم، و شفاعت وي را دربارة هفتاد تن از اهل بيتش پذيرفتم آنان كه همگي مستحقّ آتش بودهاند.
و پايان دادم به خير و سعادت براي پسرش علي: وليّ من، و يار و معين من، و گواه و شاهد و حاضر بر خلق من، و امين من بر وحي من.
و بيرون آوردم از او دعوت كننده به سوي راهم را، و گنجينهدار براي علمم: حسن را.
و سپس كامل كردم امر او را به واسطة پسرش كه رحمت است براي جهانيان. بر اوست كمال موسي، و بهاء عيسي، و صبر أيّوب.
و حتماً اولياي من در زمان او به ذلّت و پستي كشيده خواهند شد، و سرهايشان را به عنوان هديه و تحفه ميبرند همچنانكه سرهاي ترك و ديلم را هديه ميبرند.
پس كشته ميگردند، و آتش زده ميشوند، و پيوسته به حالت ترس و رعب و دهشت زيست ميكنند. زمين از خونشان رنگين ميگردد ] و بر پا ميشود [ وَيل و فرياد و نالة دلخراش در ميان زنهايشان.
به حقيقت ايشانند اولياي من، به بركت ايشان است كه من برميگردانم هر فتنه و بلاي كور و تاريك و ظلماني چون شب ديجور را، و به بركت ايشان است كه زلزلهها را از بين ميبرم، و مشكلات و زنجيرهاي غم انگيز را مرتفع ميكنم.
بر ايشان باد پيوسته صلواتي و رحمتي از جانب پروردگارشان، و ايشانند البتّه راهيافتگان.»
عبدالرّحمن بن سالم ميگويد: ابو بصير گفت: اگر در تمام مدّت روزگارت نشنيدي مگر اين حديث را، هر آينه براي تو كافي ميباشد. بنابراين آن را محفوظ بدار مگر از اهلش. [17]
مجلسي ـ رضوان الله عليه ـ اين حديث را از «إكمال الدين و إتمام النّعمة» و «عيون أخبار الرّضا» كه هر دو كتاب از شيخ صدوق ميباشند روايت نموده است.
و سپس از «احتجاج» طبرسي مثل اين روايت را، و از «اختصاص» شيخ مفيد با سند ديگر و از «غَيْبت» شيخ طوسي نيز با سند ديگر و از «غيبت» نُعْماني أيضاً با سند ديگر روايت نموده است و پس از آن در حلّ بعضي از مشكلات آن بيان مفصّلي دارد. [18]
و همچنين اين حديث شريف را كليني[19] و شيخ طبرسي[20] روايت نمودهاند.
مجلسي أيضاً در «بحار الانوار» از «إكمال الدّين» و «عيون» از طالقاني، از حسن ابن إسمعيل، از سعيد بن محمّد قَطَّان، از روياني، از عبدالعظيم حسني، از عليّ بن حسن بن زيد بن حسن بن عليّ بن أبيطالب روايت ميكند كه او گفت: براي من روايت كرد عبدالله بن محمّد بن جعفر بن محمّد، از پدرش از جدّش علیه السّلام كه: محمّد ابن علي باقرالعلوم جمع كرد جميع پسرانش را و در ايشان بود عمويشان زيد بن علي علیه السّلام پس بيرون آورد براي آنان مكتوبي را به خطّ علي علیه السّلام و املاء رسول خدا صلی الله علیه و آله كه در آن نوشته بود: هَذَا كتابٌ مِنَ اللهِ الْعزيزِ الْعليم. - و حديث لوح را ذكر ميكند تا ميرسد به آنجا كه- وَ اُولئِكَ هُمُ الْمُهتَدون . و پس از آن در آخرش عبدالعظيم ميگويد: الْعَجَبُ كُلُّ الْعجبِ لِمحمّدِ بنِ جعفرٍ و خروجِهِ وقد سَمِعَ أباه يقولُ هذا و يَحكيهِ؛ ثُمّ قال: هذا سِرُّ اللهِ و دينُه و دينُ ملـ'ئكتِهِ، فَصُنْه إلاّ عَن أهلهٍ و أوليائِه. [21]
«عجب تمام عجب براي محمّد بن جعفر است كه در حاليكه از پدرش شنيده بود اين را و براي غير نقل ميكرد، خودش خروج كرد. و سپس عبدالعظيم ميگويد: اين سرّ خداست و دين او و دين ملائكة اوست، آن را پنهان بدار مگر از اهلش و أوليائش.»
ابراهيم بن محمّد بن مويّد حَمُّوئي روايتي را به دنبال روايت اوّل كه از وي آورديم ذكر ميكند و ميگويد: ] و با سندي كه گذشت ابن بابويه ميگويد: [ و حديث كردند براي ما عليّ بن الحسين ] شاذَوَيْه [ مودِّب، و احمد بن هارون فامِي رضي الله عنهما، گفتند: حديث كرد براي ما محمّد بن عبدالله بن جعفر حِمْيَري، از پدرش، از جعفر بن محمّد بن مالك فزاري كوفي، از مالك سلولي، از دُرُسْت، از عبدالحميد، از عبدالله بن قاسم، از عبدالله بن جبله، از أبو السَّفَاتج، از جابر جُعْفي، از ابوجعفر محمّد بن عليٍّ الباقر علیه السّلام ، از جابر بن عبدالله انصاري كه گفت:
من وارد شدم بر ] مولايم [ فاطمه بنت رَسُولِ اللهِ صلّي اللهُ عَلَيْهِ (وآله) وَ سَلَّم وَ قُدَّامَهَا لَوْحٌ يَكَادُ ضَوْوُهُ يَغْشَي الاْ بْصَارَ،
فِيهِ اثْنَا عَشَرَ اسْماً: ثَلا َ ثَةٌ فِي ظَاهِرِهِ، وَ ثَلا َ ثَةٌ فِي بَاطِنِهِ، وَ ثَلا َ ثَةُ أسْمَاءٍ فِي آخِرِهِ، وَ ثَلاَثَةُ أسْمَاءٍ فِي طَرَفِهِ. فَعَدَّدْتُهَا فَإذا هِي اثْنَاعَشَرَ.
فَقُلْتُ: أسْمَاءُ مَنْ هَذَا؟!
قَالَتْ: هَذِهِ أسْمَاءُ الاوْصِيَاءِ: أوَّلُهُمُ ابْنُ عَمِّي وَأحَدَ عَشَرَ وُلْدِي، آخِرُهُمُ الْقَائمُ!
قَالَ جَابِرٌ: فَرَأيْتُ فِيهَا مُحَمَّداً مُحَمَّداً مُحَمَّداً فِي ثَلاَثَةِ مَوَاضِعَ، وَ عَلِيّاً ] وَ [ عَلِيًّا ] وَ [ عَلِيًّا ] وَ [ عَلِيًّا فِي أرْبَعَةِ مَوَاضِعَ. [22]
«و در مقابل او لوحي بود كه از شدّت درخشش نزديك بود شعاعش چشمها را بپوشاند.
در آن دوازده اسم بود: سه تا در روبرويش، و سه تا در داخلش، و سه تا در آخرش، و سه تا در جانبش. چون آنها را شمردم ديدم دوازده تا ميشود.
پس گفتم: اسامي چه كساني ميباشند اينها؟!
فاطمه گفت: اينها اسامي أوصياي پيغمبرند: اوَّل آنها پسر عمويم، و يازده نفر فرزندانم كه آخرين آنها قائم ميباشد.
جابر گفت: در اين حال من ديدم محمّد محمّد محمّد را در سه موضع، و علي ] و [ علي ] و [ علي ] و [ علي را در چهار موضع.»
مجلسي اين روايت را با همين سند از كتاب «إكمال الدّين» و «عيون أخبار الرّضا» روايت ميكند. [23]
حَمُّوئي أيضاً از شيخ صدوق بدين گونه روايت ميكند كه ] و همچنين گفت [: و حديث كرد براي ما احمد بن محمّد بن يحيي عطّار؛ كه گفت: حديث كرد براي ما پدرم، از محمّد بن الحسين بن ابي الخَطَّاب، از حسن بن محبوب، از أبُوالْجَارُود، از حضرت امام ابو جعفر علیه السّلام از جابر بن عبدالله انصاري كه گفت:
من وارد شدم بر فاطمه علیها سلام، وَ بَيْنَ يَدَيْهَا لَوْحٌ فِيهِ أسْمَاءُ الاوْصِيَاءِ: فَعَدَّدْتُ اثْنَيْ عَشَرَ آخِرُهُمُ الْقَائمُ. ثَلا َ ثَةٌ مِنْهُمْ مُحَمَّدٌ، وَ أرْبَعَةٌ مِنْهُمْ عَلِيٌّ صلَواتُ اللهِ علَيهم. [24]
مجلسي نيز اين روايت را از «إكمال الدِّين» و «عيون» با همين سند روايت كرده است. [25] و أيضاً از «خصال» صدوق با سند ديگر [26] و از «إكمال الدّين» با دو سند[27] و از «عيون» با سند ديگر، [28] و از «غيبت» شيخ طوسي[29] با سند ديگر عين مَتْنِ اين روايت را آورده است.
بايد دانست كه: حَمُّوئي به دنبال اين سه روايت، روايت چهارمي را كه به شمارة 435 واقع ميشود از همين شيخ صدوق روايت ميكند كه مضمون آن مفصّل و جالب است، و اسامي و كُنيههاي امامان را با نام مادرشان از جابر، در لوح فاطمه علیها سلام روايت نموده است، [30] ولي چون ما آن را در ج 13 «امام شناسي» از دورة علوم و معارف اسلام در درس 191 تا 195، ص 435 تا ص 437 آورده بوديم، در اينجا به جهت عدم تكرار خودداري شد.
و مجلسي در «بحارالانوار» با عين سند حَمُّوئي كه از صدوق ميباشد روايت نموده است. [31]
بازگشت به فهرست
حديث نامههاي سربمهر آسماني در ولايت دوازده امام
و همچنين بايد دانست: اخبار واردة راجع به نامههاي آسماني سر به مهر دربارة ولايت اميرالمومنين و امامت أئمّة اثناعشر كه به نام و نشاني هر يك جدا توسّط جبرائيل ميآمده است، غير از اخبار راجع به لوح ميباشند؛ گر چه مجلسي رضی الله عنه همة آنها را به واسطة اشتراك در مفاد و مضمون در باب واحدي ذكر كرده است؛ و ما براي مزيد بصيرت در اينجا به ذكر چند روايت از روايات خواتيم (مهرها) تبرّك ميجوئيم:
مجلسي؛ از «اكمال الدِّين» و «امالي» شيخ صدوق روايت ميكند از ابنالوليد، از ابن ابان، از حسين بن سعيد، از محمّد بن الحسين كناني، از جدّش، از حضرت ابوعبدالله صادق علیه السّلام كه:
قَالَ: إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ أنْزَلَ عَلَي نَبِيِّهِ كِتَاباً قَبْلَ أنْ يَأتِيَهُ الْمَوْتُ، فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ! هَذَا الْكِتَابُ وَصِيَّتُكَ إلَي النَّجِيبِ مِنْ أهْلِ بَيْتِكَ!
فَقَالَ: وَ مَنِ النَّجِيبُ مِنْ أهْلِي يَا جَبْرَئيلُ؟!
فَقَالَ: عَلِيُّ بْنُ أبِيطَالِبٍ علیه السّلام ! وَ كَانَ عَلَي الْكِتَابِ خَوَاتِيمُ[32] مِنْ ذَهَبٍ. فَدَفَعَهُ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله إلَي عَليٍّ علیه السّلام وَ أمَرَهُ أنْ يَفُكَّ خَاتَماً مِنْهَا وَ يَعْمَلَ بِمَا فِيهِ.
فَفَكَّ علیه السّلام خَاتَمَاً وَ عَمِلَ بِمَا فِيهِ. ثُمَّ دَفَعَهُ إلَي ابْنِهِ الْحَسَنِ علیه السّلام ، فَفَكَّ خَاتَماً وَ عَمِلَ بِمَا فِيهِ.
ثُمَّ دَفَعَهُ إلَي الْحُسَيْنِ علیه السّلام ، فَفَكَّ خَاتَماً فَوَجَدَ فِيهِ: أنْ اخْرُجْ بِقَوْمٍ إلَي الشَّهَادَةِ، فَلاَ شَهَادَةَ لَهُمْ إلاَّ مَعَكَ، وَاشْرِ نَفْسَكَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ فَفَعَلَ.
ثُمَّ دَفَعَهُ إلَي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ علیه السّلام ، فَفَكَّ خَاتَماً فَوَجَدَ فِيهِ: اصْمُتْ وَالْزَمْ مَنْزِلَكَ، وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأتِيَكَ الْيَقِينُ؛ فَفَعَلَ.
ثُمَّ دَفَعَهُ إلَي مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ علیه السّلام ، فَفَكَّ خَاتَماً فَوَجَدَ فِيهِ: حَدِّثِ النَّاسَ وَ أفْتِهِمْ وَ لاَ تَخَافَنَّ إلاَّ اللهَ، فَإنَّهُ لاَ سَبِيلَ لاحَدٍ عَلَيْكَ!
ثُمَّ دَفَعَهُ إلَيَّ فَفَكَكْتُ خَاتَماً فَوَجَدْتُ فِيهِ: حَدِّثِ النَّاسَ وَ أفْتِهِمْ وَانْشُرْ عُلُومَ أهْلِ بَيْتِكِ، وَ صَدِّقْ آبَاءَكَ الصَّالِحِينَ، وَ لاَ تَخَافَنَّ أحَداً إلاَّ اللهَ، وَ أنْتَ فِي حِرْزٍ وَ أمَانٍ؛ فَفَعَلْتُ.
ثُمَّ أدْفَعُهُ إلَي مُوسَي بْنِ جَعْفَرٍ، وَ كَذَلِكَ يَدْفَعُهُ مُوسَي إلَي الَّذِي مِنْ بَعْدِهِ، ثُمَّ كَذَلِكَ أبَداً إلَي قِيَامِ الْمَهْدِيِّ عليه السّلام . [33]
«فرمود: حقّاً و حقيقةً خداوند عزّوجلّ پيش از آنكه پيامبرش بميرد نامهاي به سوي او نازل نمود و گفت: اي محمّد، اين نامه عبارت است از وصيَّتي به سوي نجيب ازاهل بيت تو!
گفت: نجيب از اهل بيت من كيست اي جبرائيل؟!
گفت: عليّ بن ابيطالب علیه السّلام است و بر آن نامه مُهْرهائي زده شده بود از طلا. پيامبر صلی الله علیه و آله آن نامه را به علي علیه السّلام ردّ فرمود، وي را امر نمود كه تا آن را بگشايد، و مهري را از آن بر گيرد، و به آنچه در آن از دستورالعمل نوشته است عمل نمايد.
اميرالمومنين علیه السّلام مهري از سر نامه برگرفت، و بدان عمل كرد، و سپس آن را به پسرش حسن علیه السّلام ردّ كرد. حسن مُهري را از نامه برگرفت، و بدانچه در آن بود عمل نمود، و سپس آن را به حسين علیه السّلام ردّ نمود.
حسين مهري را از نامه گشود، و در آن يافت كه چنين نوشته است: گروهي را براي شهادت برانگيز! چرا كه شهادتي براي ايشان نميباشد مگر در معيّت تو! و جانت را به خداي عزّوجلّ بفروش! و حسين بدان عمل كرد.
و سپس آن را به عليّ بن الحسين علیه السّلام ردّ كرد، و او مهري را از آن برگرفت و در آن يافت كه نوشته است: سكوت را پيشه كن، و ملازم خانهات باش، و خداي را عبادت كن تا يقين (مرگ) به سوي تو آيد. و او بدان عمل نمود.
و سپس آن را به محمّد بن علي علیه السّلام ردّ نمود، و وي مهري را از آن باز كرد و در آن يافت: براي مردم حديث و گفتگو كن، و رأي و فتواي خودت را بازگو نما، و از هيچ كس غير از خدا مترس، زيرا كه أحدي قدرت تسلّط و غلبة بر تو را ندارد!
و پس از آن پدرم آن را به من ردّ نمود، من مهري را از سر آن برگشودم، و در آن يافتم: با مردم به حديث بپرداز، و فتوي و رأيت را آشكارا كن، و علوم اهل بَيتَت را انتشار بده، و گفتار و رفتار و منهاج و عقيدة پدران صالحت را به منصّة راستي بنشان، و صدق و راستي و درستي ايشان را إعلام نما، و از هيچ كس غير از خدا مَهَراس؛ و تو در امان و حفظ و مَصونيّت ما خواهي بود! و من بدان عمل كردم.
و من اين نامه را به موسي بن جعفر ميدهم؛ و به همين منوال وي به كسي كه پس از اوست ميدهد؛ و سپس همين طور أبداً تا قيام مهدي علیه السّلام خواهد بود.»
و از «أمالي» شيخ، از صدوق، از ابن وليد مثل اين روايت را آورده است.[34]
مجلسي همين مضمون را با أدْني اختلافي در عبارت نيز با سندي از «عِلَل الشَّرايع»[35] و با سندي دگر از «إكمال الدِّين»[36] روايت مينمايد. [37]
و با اختلاف بيشتري در عبارت واتّحاد مضمون از «غيبت» نعماني روايت ميكند. [38] و أيضاً با دو سند ديگر مختصر، مضمون آن را از «غيبت» نعماني روايت مينمايد.
باري از آنچه ذكر شد، مبرهن شد كه: اوّلين مُدَوِّن در اسلام وجود اقدس حضرت اميرالمومنين عليّ بن أبيطالب علیه السّلام بود كه با كتابتِ كتاب جَامِعَه و جَفْر، و كتاب السِّتِّين در علوم قرآن، و كتاب ديات، و كتاب فرائض و مواريث، و مصحف فاطمه، و مجموع رسالهها و نامههائي كه نوشته است از جمله نامة وي به مالك اشتر هنگامي كه او را به عنوان حكومت به مصر فرستاد، بدون شكّ و ترديد مقام أوَّلين كاتب و مولِّف و مُصَنِّف و مُدَوِّن را در اسلام حائز است.
بازگشت به فهرست
ابورافع نخستين موّلَّف در شيعه پس از اميرالمومنين عليهالسلام
از آنحضرت كه بگذريم، اوَّلين مُدَوِّن أبُو رافِع غلام رسول خدا صلی الله علیه و آله ميباشد، كه از شيعيان خالص اميرالمومنين علیه السّلام ، چه در حال حيات رسول الله و چه در زمان ممات وي بوده است. شرح حال او را آية الله سيّد حسن صدر بدين عبارت بيان ميكند:
أبُو رافِع مَوْلَي الرَّسول صلی الله علیه و آله
نخستين كسي كه تدوين حديث نمود
از شيعيان اميرالمومنين علیه السّلام اوَّلين كسي كه پس از او تدوين حديث كرد أبُو رافِع غلام رسول خدا صلی الله علیه و آله بود.
نَجاشي در اوّل كتاب خود كه فهرست أسماء مصنِّفين شيعيان است بدين عبارت تصريح دارد:
طبقة اُولي' أبورافع غلام رسول الله صلی الله علیه و آله است. اسم او أسْلَم بود، و در ابتدا غلام عبّاس بن عبدالمطّلب؛ بود، پس وي را به پيغمبر بخشيد. و هنگامي كه او بشارت اسلام آوردن عبّاس را به پيامبر داد پيغمبر او را آزاد نمودند.
ابورافع در زمان قديم در مكّه اسلام آورد و به مدينه مهاجرت نمود، و با پيغمبر در جنگها و مشاهد حضور يافت، و پس از ارتحال پيغمبر ملازم اميرالمومنين علیه السّلام شد و از برگزيدگان شيعيان او بود، و در حروب و جنگهاي آنحضرت حضور داشت و پاسدار بيت المال او در كوفه بود.
و دو پسرش: عبيد الله و علي دو كاتب اميرالمومنين علیه السّلام بودند.
تا آنكه ميگويد: و ابو رافع داراي كتاب سُنَن و احكام و قضايا ميباشد. سپس نجاشي إسناد خود را به ابو رافع، باب باب: نماز، و روزه، و حجّ، و زكوة و قضايا ذكر ميكند.
ابن حجر در كتاب «تقريب» خود ميگويد: ابو رافع قِبْطي غلام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم اسمش ابراهيم بود؛ و بعضي گفتهاند: أسْلَم يا ثابِت يا هُرْمُز بود. وي بنا بر قول صحيح در أوّل خلافت علي وفات كرد.
من ميگويم: اوّل خلافت علي اميرالمومنين سنة سي و پنجم از هجرت بوده است، بنابراين ضرورت ايجاب ميكند كه: قبل از وي در تأليف كسي دست نيازيده باشد. [39] و همچنين سيد حسن صدر ميگويد:
الصَّحِيفَةُ الاُولَي
در نخستين كس كه جمع حديث نمود؛ و آن را در ابوابي مرتّب گردانيد
از صحابة شيعه، أبو رافع غلام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم بود.
نجاشي در كتاب فهرست اسامي مصنّفين از شيعه ميگويد: و كتاب سنن و احكام و قضايا متعلّق به ابو رافع غلام رسول خدا صلی الله علیه و آله ميباشد. سپس نجاشي إسناد خود را به روايت كتاب باباً باباً ذكر ميكند.
در اينجا مرحوم صدر به عين آنچه از ايشان ذكر كرديم در اينجا ميآورد و پس از آن ميگويد:
بنابراين با اتّفاق در كلام ميتوان گفت كه: در تدوين و ترتيب حديث و جمع آن در بابهاي مختلف، قديمتر از وي كسي نبوده است، به علّت آنكه آنان را كه در جمعآوري حديث ذكر كردهاند همگي در أثناء قرن دوّم ميباشند، همچنانكه در «تَدْريب» سيوطي آمده است، و در آنجا از ابن حَجَر در «فتح الباري» حكايت نموده است كه: اوَّلين كسي كه حديث را مُدَوَّن كرد به امر عمربن عبدالعزيز، ابن شِهَاب زُهْري بود.
بنابراين در ابتدا و سر صد سال از هجرت بوده است. چون خلافت عمر در سنة نود و هشت و يا نود و نه بود، و او در سنة صد و يك وفات كرد. و ما در آنچه ابنحَجَر إفاده كرده است اشكالي داريم كه آن را در اصل (كتاب تأسيس الشِّيعة) ذكر نمودهايم. [40]
آية الله سيّد عبدالحسين شرف الدّين عامِلي أيضاً به همين نهج در كتاب «الفصول المهمّة» ذكر كرده است. او ميگويد:
أبو رافع قِبْطِي غلام رسول الله صلی الله علیه و آله بود؛ نامش أسْلَم يا ابراهيم، و بعضي گفتهاند: هُرْمُز و بعضي گفتهاند: ثابت، و بعضي غير از اينها را نيز گفتهاند.
وي داراي اولاد و أحفادي بوده است كه همگي از سرسپردگان به اهل بيت و خواصّ ايشان بودهاند.
امّا اولاد: يكي رافع، و ديگري حسن، و سيّمي مُغيرَه، و چهارمي عُبَيْدالله ميباشد (كه او دربارة خصوص اصحابي كه در صِفِّين با عليّ بن ابيطالب علیه السّلام حضور داشتند كتاب مستقلّي نگاشته است و صاحب كتاب «الاءصابة» و غيره از وي نقل ميكنند.)
و پنجمي آنها علي است كه كتابي در فنون فقه بر مذهب اهل البيت نوشته است. كتاب او اوّلين كتاب فقهي است كه بعد از صحيفة علي علیه السّلام در اسلام تدوين شده و به عمل آمده است.
و امّا أحفاد و نوادگان وي عبارتند از: حسن و صالح و عبيدالله اولاد عليّ بن أبيرافع، و فَضْل بن عبيدالله بن أبيرافع؛ و ايشان داراي ذرّيّهاي هستند كه جميعاً از صالحين بودهاند. [41]
رافِع
حَسَن
أبُو رافِع مُغِيرَه
عُبَيْدالله مولّف كتاب حضور يافتگان در صِفِّين فَضْل
علـــي مولّف كتاب سُنَن و احكام و قضايا حسن صالح عبيدالله
و صديقنا الاكرم مرحوم آية الله حاجّ سيّد محمّد علي قاضي طباطبائي تبريزي قدس سرّه در تعليقة خود بر كتاب «جنّة المأوي» در پايان معرّفي و تحسين از كتاب سُلَيْم بن قَيس هِلالي بدين حقيقت اشاره نمودهاند. عين عبارت ايشان اين طور است:
كتابي است جليل و مُعْتَمَدٌ عَلَيْه كه آن را سليم بن قَيْس متوفّي در حدود سنة (90) ه تصنيف كرده است. وي از مواليان اميرالمومنين علیه السّلام و از اصحاب و خواصّ او بوده است.
كتاب سليم از اصول مشهورة مورد اعتماد نزد خاصّه و عامّه بوده است. و امام كبير نُعماني؛ در كتاب «غيبت» خود بدين عبارت دربارة آن تصريح ميكند:
در ميان جميع شيعه از كساني كه متحمّل علم بوده و آن را از أئمّه علیهم السلام روايت ميكنند خلافي نيست در اينكه: كتاب سُلَيم بن قَيْس هِلالي اصلي است از بزرگترين اصولي كه آن را اهل علم و حاملان حديث اهل البيت علیهم السلام روايت نمودهاند، و از قديميترين اصول شيعه ميباشد، به علت آنكه جميع محتوياتي كه اين اصل در بردارد عبارت است از روايات رسول الله صلی الله علیه و آله و اميرالمومنين علیه السّلام و مقداد و سلمان فارسي و ابوذر و كساني كه همطراز و هم منهاج با آنان بودهاند، از افرادي كه رسول اكرم صلی الله علیه و آله و اميرالمومنين علیه السّلام را دريافتهاند و در محضرشان بودهاند و از آن دو نفر شنيدهاند. و آن كتابي است كه از اصول شيعه ميباشد كه بدان رجوع ميكنند و بر آن اتّكاء و اعتماد دارند. (اه )
و ابن نديم در «فهرست» ميگويد: آن اوّلين كتابي است كه براي شيعه ظاهر شده است؛ و مراد و منظورش آن است كه: اوّلين كتابي است كه در آن امر شيعه ظاهر شده است، همان طور كه در حديث مروي از امام صادق علیه السّلام در توصيف آن آمده است كه: كتاب سُلَيم أبْجَد شيعه است.
حضرت فرمود: مَنْ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ مِنْ شِيعَتِنَا وَ مُحِبِّينَا كِتَابُ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الهِلاَلِيٍّ فَلَيْسَ عِنْدَهُ مِنْ أمْرِنَا شَيْءٌ وَ لاَيَعْلَمُ مِنْ أسْبَابِنَا شَيْئاً؛ وَ هُوَ أبْجَدُ الشِّيعَةِ، وَ هُوَ سِرٌّ مِنْ أسْرَارِ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله .
«هر كس از شيعيان و محبّان ما نزدش كتاب سُلَيم بن قَيْس هلالي نباشد، در نزد وي از امر ما چيزي وجود ندارد و از اسباب ما چيزي را نميداند؛ و آن ابجد شيعه و سِرّي از اسرار آل محمّد صلی الله علیه و آله ميباشد.»
و قاضي بَدْر الدِّين سُبكي متوفّي در سنة (769 ه ) در كتابش: «محاسن الْوَسائل في معرفة الاوَائل» گويد: اوّلين كتابي كه براي شيعه تصنيف شد، كتاب سُلَيم بن قيس بوده است. (اه )
بازگشت به فهرست
تقدم سُنَن ابورافع بر كتاب سليم
امّا قاريان عزيز ميدانند كه: كتاب سُنَن تصنيف أبو رافع كه در دهة چهارم[42] وفات يافته همان كه معاويه خانهاش را پس از مرگش خريد، عادةً بر تصنيف سُلَيم كه متوفّي در سنة (90) ميباشد تقدّم دارد. [43]
و عالم خبير: سيّد محمّد صادق بحرالعلوم در مقدّمة كتاب سُلَيم بن قَيْس بدين حقيقت تصريح نمودهاند، و عين عبارات ابن نديم در «فهرست» و قاضي بدرالدّين سبكي را نقل ميكنند، و سپس اشاره به تقدّم تصنيف ابو رافع مينمايند. [44]
مُحَمّد عَجّاج خطيب كه خود إصراري تمام در تدوين حديث اهل سنّت دارد، بدين امر خواهي نخواهي اعتراف نموده و ميگويد:
و نزد أبورافع غلام رسول أكرم صلی الله علیه و آله و سلّم (كه ولادتش غير معلوم، و وفاتش در سنة 35 هجري ميباشد ) [45] كتابي بوده است كه در آن استفتاح صلوة بوده است؛ و آن را به أبوبكر بن عبدالرّحمن بن حارِث كه (ولادتش غير معلوم، و وفاتش در سنة 94 هجري بوده است و) [46] يكي از فقهاي سَبْعه بوده است ردّ نموده است. [47]
بازگشت به فهرست
تدوين اهل سنّت پس از دو قرن بوده است
آية الله سيّد حسن صدر تحت عنوان: تَقَدُّمُ الشّيعَةِ في تَأسيسِ عُلومِ الْحَديث؛ و در ذيل آن در عنوان: أوّلُ مَنْ جَمَعَ الْحَديثَ النَّبَويَّ و در تحت آن عبارت: الصّحيفةُ الاُولَي في أوّلِ مَن جَمَعَ الحديثَ النَّبويَّ فِي الاء سْلامِ وَ دَوَّنَهُ، را آورده و در آن أوّلين نفر أبورافع را ذكر كرده، و سپس دربارة تأخّر اهل سُنَّت در تدوين و گردآوري حديث تا دو قرن، بحثي مستدَلّ دارند؛ و حتّي سيوطي را كه ميگويد: تدوين حديث در رأس قرن دوّم به امر عمر بن عبدالعزيز به وجود آمده است شديداً ردّ مينمايند.
ايشان ميفرمايد: أبورافع غلام رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم اوّلين كس بوده است كه حديث را تدوين كرده است. و بعد از شرحي از تأخّر أهل سُنَّت، دوباره برميگردند به أبورافع، وخصوصيّات تأليف وي را ذكر ميكنند كه ما آن را در همين دروس در ص 332 وص 333 آورديم.
امَّا آنچه را كه بر تأخّر أهل سنّت استدلال مينمايند اين است كه ميگويند: و حافظ جلال الدّين سيوطي در كتاب خود: «تَدْريب الرّاوي» به خطا رفته است، از آنجا كه پنداشته است: ابتداي تدوين حديث در اوّل صدة دوم از هجرت بوده است.
سيوطي ميگويد: و امّا ابتداي تدوين حديث در رأس صد سال در أيَّام خلافت عمر بن عبدالعزيز و به امر او واقع گشت؛ چرا كه در «صحيح» بخاري در أبواب علم آورده است كه: عُمَر بن عبدالعزيز به أبوبكر بن حَزْم نوشت: نظر كن به احاديثي كه از رسول خدا صلّي الله عليه ] وآله [ وسلّم ميباشد و آنها را بنويس؛ زيرا كه من ميترسم علم مندرس شود با از ميان رفتن علماء!
و أبونُعيم در «تاريخ اصفهان» بدين عبارت ذكر نموده است كه: عمر بن عبدالعزيز به سوي آفاق نوشت: نظر كنيد در حديث رسول الله و آن را جمع كنيد!
ابن حجر در «فَتْح الباري» گفته است: از اين امر استفاده ميشود ابتداي تدوين حديث نَبوي. و پس از آن سيوطي افاده كرده است كه: اوّل كسي كه حديث را به امر عمر بن عبدالعزيز تدوين نمود ابن شِهاب زُهْري بوده است. (اين است آنچه سيوطي در «تدريب الرّاوي» آورده است.)
سيّد حسن صدر ميفرمايد: من ميگويم: خلافت عمر بن عبدالعزيز تنها دو سال و پنج ماه طول كشيد؛ به علّت آنكه ابتدايش دهم شهر صفر سنة نود و هشت و يا نود و نه بوده است، و مرگ او در سنة صد و يك، پنجم يا ششم رجب و يا بيستم رجب بوده است؛ و زمان امر او به جمعآوري حديث تاريخ ندارد؛ و ناقِلي هم نقل ننموده است كه امتثال امر او به تدوينِ حديث در زمان خود او تحقّق پذيرفته باشد.
و گفتار حافظ ابنحَجَر از باب حدس و اعتبار و تخمين ميباشد نه از نقل عمل به فرمان او بالعِيان. و اگر براي امتثال امر او به جمعآوري حديث نزد اهل علمِ حديث اثري بود كه آن را عياناً مشاهده مينمودند، تصريح نميكردند كه إفراد حديث رسول خدا صلی الله علیه و آله و مستقلاًّ تدوين نمودن آن در رأس دويست سال و اوّل صدة سوّم واقع شد، همچنانكه شيخ الإسلام (ابن حجر) و غير او به آن اعتراف نمودهاند:
ابن حجر ميگويد: اوّلين كس كه حديث و آثار را جمع كرد در مكّه ابنجُرَيْح بود، و ابن إسحق يا مالك در مدينه، و ربيع بن صبيح يا سَعيد بن أبي عُرُوبَة يا حمّاد بن سَلَمة در بصره، و سُفيان ثَوْري در كوفه، و أوزاعي در شام، و هَيْثَمْ در واسط، و مَعْمَر در يمن، و جرير بن عبدالحميد در ري، و ابن مبارك در خراسان. عراقي و ابنحجر ميگويند: و اين جماعت در عصر واحد بودهاند، و نميدانيم سبقت با كدام يك از آنها بوده است؟
ابن حجر ميگويد: تا اينكه بعضي از امامان حديث رأيشان بر آن قرار داده شد كه احاديث پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم را بخصوصها تنها جمعآوري و تدوين كنند؛ و اين در پايان قرن دوّم و رأس صدة سوّم متحقّق گشت؛ و جماعتي را از اين صاحب رأيها ميشمارد.
و طَيِّبي ميگويد: اوّلين كس كه از سَلَف تدوين حديث كرد ابْنجُرَيْح بود؛ و بعضي گفتهاند: مالِك، و بعضي گفتهاند: رَبيع بن صبيح. و سپس تدوين انتشار يافت و فوائدش به ظهور پيوست. (تمام شد كلام او.)
(در اينجا مرحوم صدر براي تأييد سخن خود ميگويد:) آيا نميبيني او را كه تدوين كسي را قبل از ابنجريح ذكر ننموده است؟!
و همچنين حافظ ذَهَبي در «تَذْكِرَةُ الْحُفّاظ» تصريح نموده است كه: اوّلين زمان تصنيف و تدوين سُنَن و تأليف فروع پس از انقراض دولت بنياميّه و تحوّل دولت به بنيعبّاس بوده است. او گفته است: پس از آن، اين امر در زمان رشيد رو به فزوني گذاشت و تصانيف زياده گشت و حفظ علماء در سينههايشان رو به نقصان نهاد. پس چون كتب به صورت آماده و تدوين شده، در آمد مردم بدانها اتّكال نمودند. و امّا قبل از اين زمان، علم صحابه و تابعين در سينههايشان بود. سينهها خزينههاي نگهداري علومشان بود. (تمام شد كلام ذهبي.)
و نبايد به ذهبي غير او را قياس نمود در خُبْرَويَّت به تواريخ در امثال اين امور. او آنچه را كه سيوطي ذكر كرده ذكر ننموده است؛ بلكه هيچيك از علماي أهل سنّت كه راجع به «اوّلينها» چيزي نوشتهاند مطلب سيوطي را ذكر نكردهاند. مگر آنكه بگوئيم: مُسْتَبْعد است به مثل قول عمر بن عبدالعزيز أخذ نكنند؛ و شايد پس از آن به جمعآوري پرداختهاند.
بنابراين حكم به جمع حديث در رأس صدة دوّم كه پايان قرن اوّل ميباشد، گفتار راست واستوار و ثابت شدهاي نيست. خداوند ما را از شتابزدگي در گفتار مصون بدارد.
چون اين مطلب معلوم شد، بدانكه: شيعه نخستين كساني ميباشند كه در جمع آثار و أخبار در عصر خلفاء النَّبيِّ المختار- عليه و عليهم الصّلوة والسّلام- پيشي گرفتند. ايشان اقتدا به امامشان اميرالمومنين علیه السّلام نمودند؛ زيرا أميرالمومنين علیه السّلام در عصر رسول الله صلی الله علیه و آله در اين زمينه تصنيف فرمود.
در اينجا مرحوم صدر شرحي از تدوين جامعه، از اصل «بصائر الدَّرجات» ذكر ميكند و سپس از تدوين أبو رافع مفصّلاً سخن به ميان ميآورد. [48]